پارت 8 فیک مجبورم
پارت 8 فیک مجبورم
که یه مرد اومد سمتم
...: اووو خشگله کجا میری
ات: چی کار میکنی برو اون طرف
...: چه حرفیه، خانم به ابن با کمالاتی
ات: بس کننن ولم کن
ویو کوک
داشتم در و دیوارو نگاه میکردم... ات دیر اومد، رفتم دنبالش. که دیدم....
ات: کوککککک
کوک: هوی اشغال چی میکنی
...: تو کیی؟؟
(کوک یه چاقو از پشتش در میاره و میزنه تو شکمش)
ات: کوک کشتیشششش
کوک: بیا بریم
ویو کوک
یه سکوت خیلی سنگینی تو ماشین بود که سکوتو شکستم
کوک: میزاشتی دو روز از دوستیمون بگذره لامصب
ات: کوک بزار برات توضیح بدم به خدا اون شکلی که فکر میکنی نیست
کوک: بسه، نمیخوام هیچی بشنوم، برات متاسفم
ات: بزار بگم چی شد
کوک: گفتم خفه شو(با عصبانیت)
(رسیدن خونه)
ویو ات
کم مونده بود گریم بگیره، چرا این شکلی شد، کوک نمیدونه چه اتفاقی افتاده، فکر نمیکنم به این سادگیام شل کنه و بیحیال شه، رفتم لباسمو عوض کردم، صورتمو شستم، و فقط یه تینت خوش رنگ زدم به لبم و یه لباس راحت و گشاد پوشیدم و تو کیفم چند تا کرم، کلیپس، گش، ایرپادم، شارژرم، گوشیدم، کتابم، اینه گذاشتم تو کیفم، رفتم پایین تا برم بیرون
کوک: کجا
ات: مگه مهمه؟
کوک: چرت نگو گفتم کجا
ات: پیش لینا
کوک: کی برمیگردی
ات: فردا
کوک: میخوای یه ماه برو پیشش، تا دو ساعت دیگه برمیگردی
(ات رفت پیش لینا و در میزنه)
لینا: کیه
ات: منم
لینا: خوش اومدیییی، چه شکلی اومدی اصلا
(ات کل قضیه رو براش میگه)
لینا: ای بابا، ینی تقصیر اون مرده بود؟
ات: ارع دیگه
لینا: خب ناراحت نباش
شرط پارت بعدی:
لایک: 30
کامنت: 10
(راستی بهتون تسلیت میگم، ایشالا غم اخرتون باشه و ایشالا یه روزی تمام مدرسه های دنیا خراب بشه، تا وقتی مدرسه شروع نشده هم احتمالا براتون یکی دوتا پارت بزارم، ولی در طول سال تحصیلی فعالیتم کمتر میشه، دوستتون دارم)
حمایت فراموش نشهههه
که یه مرد اومد سمتم
...: اووو خشگله کجا میری
ات: چی کار میکنی برو اون طرف
...: چه حرفیه، خانم به ابن با کمالاتی
ات: بس کننن ولم کن
ویو کوک
داشتم در و دیوارو نگاه میکردم... ات دیر اومد، رفتم دنبالش. که دیدم....
ات: کوککککک
کوک: هوی اشغال چی میکنی
...: تو کیی؟؟
(کوک یه چاقو از پشتش در میاره و میزنه تو شکمش)
ات: کوک کشتیشششش
کوک: بیا بریم
ویو کوک
یه سکوت خیلی سنگینی تو ماشین بود که سکوتو شکستم
کوک: میزاشتی دو روز از دوستیمون بگذره لامصب
ات: کوک بزار برات توضیح بدم به خدا اون شکلی که فکر میکنی نیست
کوک: بسه، نمیخوام هیچی بشنوم، برات متاسفم
ات: بزار بگم چی شد
کوک: گفتم خفه شو(با عصبانیت)
(رسیدن خونه)
ویو ات
کم مونده بود گریم بگیره، چرا این شکلی شد، کوک نمیدونه چه اتفاقی افتاده، فکر نمیکنم به این سادگیام شل کنه و بیحیال شه، رفتم لباسمو عوض کردم، صورتمو شستم، و فقط یه تینت خوش رنگ زدم به لبم و یه لباس راحت و گشاد پوشیدم و تو کیفم چند تا کرم، کلیپس، گش، ایرپادم، شارژرم، گوشیدم، کتابم، اینه گذاشتم تو کیفم، رفتم پایین تا برم بیرون
کوک: کجا
ات: مگه مهمه؟
کوک: چرت نگو گفتم کجا
ات: پیش لینا
کوک: کی برمیگردی
ات: فردا
کوک: میخوای یه ماه برو پیشش، تا دو ساعت دیگه برمیگردی
(ات رفت پیش لینا و در میزنه)
لینا: کیه
ات: منم
لینا: خوش اومدیییی، چه شکلی اومدی اصلا
(ات کل قضیه رو براش میگه)
لینا: ای بابا، ینی تقصیر اون مرده بود؟
ات: ارع دیگه
لینا: خب ناراحت نباش
شرط پارت بعدی:
لایک: 30
کامنت: 10
(راستی بهتون تسلیت میگم، ایشالا غم اخرتون باشه و ایشالا یه روزی تمام مدرسه های دنیا خراب بشه، تا وقتی مدرسه شروع نشده هم احتمالا براتون یکی دوتا پارت بزارم، ولی در طول سال تحصیلی فعالیتم کمتر میشه، دوستتون دارم)
حمایت فراموش نشهههه
۴.۵k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.