part
part 8
منجی من
سوار ماشین اقای لی شدم ساعت تقریبا 6 صبح بود یک لبخند شیطانی روی لبم نقش بسته بود
اقای لی : معلوم نیست چی سرت میگذره که اینجوری میخندی( با خنده )
ا/ت: یک عالمه فکر خوبه( 😈)
اقای لی دم عمارت تهیونگ نگه داشتن
اقای لی : بیا این کلید عمارت و در خونه است مطمئنم با اون کاری که تو دیروز مستر کیم رات نمیده
ا/ت: اره میدونم( با خنده )
کللید و از اقای لی گرفتم و از ماشین پیدا شدم زنگ عمارت و زدم که یک بادیگارد اومد جلو
اول کل بدنمو یک نگاه انداخت بد نگاهی به صورتم کرد
بادیگارد : با اقای مستر کیم کار دارید( با هیزی تمام )
ا/ت : بله ( با دستپاچگی )
در برام باز کرد رفتم تو
یکی از بادیگاردا: تهکو کمتر به این بد لخت نگاه کن
پس اسمش تهکو بود مرتیکه خر
اروم اروم نزدیک در خونه شدم با کلید در رو باز کردم مثل دیروز همه جا تاریک بود فقط یک شمع کم نور فضا روشن کرده بود
یکدفعه نگام به جسمی خورد که روی مبل خوابیده بود
+ این که تهیونگ خودمونه( با خودش حرف میزنه
ساعتش روی چشماش بود
سریع بدون هیچ سر و صدایی رفتم بالا سرش و ملاقه رو محکم کوبیدم روی قابلمه
ا/ت : د بلند شو لنگ ظهر بلند شو ووووو
تهیونگ محکم از روی مبل افتاد روی زمین
تهیونگ : اخخخخخ
یک لحظه نگرانش شدم
برقا رو روشن کردم سریع رفتم کنارش
ا/ت: تهیونگ خوبی
یکدفعه انداختم روی زمین روم خیمه زد....
حمایت فراموش نشه تا پارت بعد بیبی ها 😉
منجی من
سوار ماشین اقای لی شدم ساعت تقریبا 6 صبح بود یک لبخند شیطانی روی لبم نقش بسته بود
اقای لی : معلوم نیست چی سرت میگذره که اینجوری میخندی( با خنده )
ا/ت: یک عالمه فکر خوبه( 😈)
اقای لی دم عمارت تهیونگ نگه داشتن
اقای لی : بیا این کلید عمارت و در خونه است مطمئنم با اون کاری که تو دیروز مستر کیم رات نمیده
ا/ت: اره میدونم( با خنده )
کللید و از اقای لی گرفتم و از ماشین پیدا شدم زنگ عمارت و زدم که یک بادیگارد اومد جلو
اول کل بدنمو یک نگاه انداخت بد نگاهی به صورتم کرد
بادیگارد : با اقای مستر کیم کار دارید( با هیزی تمام )
ا/ت : بله ( با دستپاچگی )
در برام باز کرد رفتم تو
یکی از بادیگاردا: تهکو کمتر به این بد لخت نگاه کن
پس اسمش تهکو بود مرتیکه خر
اروم اروم نزدیک در خونه شدم با کلید در رو باز کردم مثل دیروز همه جا تاریک بود فقط یک شمع کم نور فضا روشن کرده بود
یکدفعه نگام به جسمی خورد که روی مبل خوابیده بود
+ این که تهیونگ خودمونه( با خودش حرف میزنه
ساعتش روی چشماش بود
سریع بدون هیچ سر و صدایی رفتم بالا سرش و ملاقه رو محکم کوبیدم روی قابلمه
ا/ت : د بلند شو لنگ ظهر بلند شو ووووو
تهیونگ محکم از روی مبل افتاد روی زمین
تهیونگ : اخخخخخ
یک لحظه نگرانش شدم
برقا رو روشن کردم سریع رفتم کنارش
ا/ت: تهیونگ خوبی
یکدفعه انداختم روی زمین روم خیمه زد....
حمایت فراموش نشه تا پارت بعد بیبی ها 😉
- ۱۱.۶k
- ۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط