در خاطرات آستینم مار دیدم

در خاطرات آستینم مار دیدم
بذر قناری کاشتم، تمساح چیدم

این دوستان از دشمنان افعی ترند آه...
من طعم زهر نیش هر یک را چشیدم

وقتی که حقم را به زور از من گرفتند
وقتی برای گرگ ها بز می خریدم

وقتی تمام زندگی روی سرم ریخت
دیدم که آجر های کج را گیج چیدم

باید بگویم قسمتم این بود ؟؟نه...نه
یعنی خودم این وضعیت را آفریدم ؟؟

آخر خدا هم سهمی از این وضع دارد
او در گل آدم دمیده ... من دمیدم ؟

هردم که سهمم از هوا را می شمردم
دیدم هزاران بازدم دارم، یکی دم

دروازه های قفل خوشبختی کجایید؟
من بی کلیدم ، بی کلیدم ، بی کلیدم
.
¤ ¤
.
آنقدر عمق گریه هایم بیشتر شد
تا ناگهان از خواب کابوسی پریدم....

یک موریانه روی کتف راستم بود....
زیر لحاف خاکی خود می خزیدم

تصمیم آخر را گرفتم [خود کشی تر]
وقتی سر قبر خودم یک دار دیدم
#علیرضا_استادی
دیدگاه ها (۱)

فسفریدم درون ماهی هاخنگ بودم به علم برخوردمفلسفیدم خدا دو تا...

داردصدایت میزنم...بشنوصدایم را! بیرون بکش اززندگی ومرگ پایم ...

وقت‌هایی هست که آدم یادش می‌آد دنیا یه زمانی چقدر بی‌نقص بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط