خواندم که بدانی دل در تاب و تبی رفت
...
خواندم که بدانی دل در تاب و تبی رفت
بـا زمـزمـه عـشـق بـه خـواب ابـدی رفت
گفـتم که ببینی چـه شده در دل بی تاب
هـم آوار پریـشـانی مـن تـا بـه کـجا رفت
هنـگامهی حـیرانی دل مستـم و جوشان
خود را به که باید سپرم بلکـه خدا رفت
تشویشمنازعشق ووسواسهزاران درد
گـویـا کـه نمـیدانی ایـن درد کجـا رفت
بیمارم از این هجرت از کرده خود بیزار
ایـن همهمـه را بنـگر از غـصه رهـا رفت
از کوچـهی عشـق تو هـر چند گذر کردم
بـر کـوچ زمـستانی بی مهر به جفا رفت
امـروز که با این غـم خشکیده و ویرانم
پـژمرده دل تنـها هر چـند زمستان رفت
دردا کـه هـدر دادم ایـن عـمر گـرانـمایه
بر خویش ستم کردم از دیده چرا رفت
چـون اشـک که مـیبارد ابـری دل باران
مندرغمخود ویران اینخوابچرا رفت
گفتند«ندا» مستاست ازجام می یاری
هـرگز تـو نمیدانی خـاموش چـرا رفت #سروده_های_عاشقانه
🆔 @RomanticPoem
خواندم که بدانی دل در تاب و تبی رفت
بـا زمـزمـه عـشـق بـه خـواب ابـدی رفت
گفـتم که ببینی چـه شده در دل بی تاب
هـم آوار پریـشـانی مـن تـا بـه کـجا رفت
هنـگامهی حـیرانی دل مستـم و جوشان
خود را به که باید سپرم بلکـه خدا رفت
تشویشمنازعشق ووسواسهزاران درد
گـویـا کـه نمـیدانی ایـن درد کجـا رفت
بیمارم از این هجرت از کرده خود بیزار
ایـن همهمـه را بنـگر از غـصه رهـا رفت
از کوچـهی عشـق تو هـر چند گذر کردم
بـر کـوچ زمـستانی بی مهر به جفا رفت
امـروز که با این غـم خشکیده و ویرانم
پـژمرده دل تنـها هر چـند زمستان رفت
دردا کـه هـدر دادم ایـن عـمر گـرانـمایه
بر خویش ستم کردم از دیده چرا رفت
چـون اشـک که مـیبارد ابـری دل باران
مندرغمخود ویران اینخوابچرا رفت
گفتند«ندا» مستاست ازجام می یاری
هـرگز تـو نمیدانی خـاموش چـرا رفت #سروده_های_عاشقانه
🆔 @RomanticPoem
- ۳.۷k
- ۱۲ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط