romanloveintimes profile picture

roman._.loveintime's profile picture
roman._.loveintime #پارت۴
مامان:سوگند زنگ زد واسه فرداشب شام دعوتمون کردمیخاستم ببینم میای
+آره مامان میام،من برم بخوابم صبح زود باید بیدار بشم شبتون بخیر
مامان:باشه عزیزم،شب تو هم بخیر
اومدم بالا داخل اتاق اینقده خسته بودم همون موقع خوابم برد... ******
باصدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم ورفتمwcیه آبی به دست و صورتم زدم بعدش رفتم سراغ کمد لباسم خب چی بپوشم؟
از داخل کمد یه پالتوی لجنی بایه پیراهن و شلوار مشکی با نیم بوت لجنی آوردم بیرون و پوشیدم ساعت و انگشتر هم دستم کردم ،گوشیم و کیفم با مدارکو سویچ ماشینم و برداشتم و رفتم پایین تقریبا همه بیدار بودن به همه سلام کردم و مشغول صبحانه خوردن شدم بعد از تموم شدن بلند شدم برم که بابام صدام زد وگفت:کیانا جان دخترم مواظب باشیا
+چشم بابا جان،فعلا
_به سلامت عزیزم
از عمارت اومدم بیرون و به ملیسا زنگ زدم آماده بود رفتم دنبالش
_به به سلام لیدی چطوری؟
+سلام ملی خوبم تو چطوری؟
_منم خوبم
+مدارکاتو آوردی؟
_آره همشو آوردم
+اوکی،پس بریم.. #Loveintime
دیدگاه ها (۱)

roman._.loveintime's profile pictureroman._.loveintime #پارت...

roman._.loveintime's profile pictureroman._.loveintime #پارت...

roman._.loveintime's profile pictureroman._.loveintime #پارت...

roman._.loveintime's profile pictureroman._.loveintime #پارت...

دختری که آرزو داشت

نام فیک: عشق مخفیPart: 33ویو ات*به ی خدمتکار گفتم ی پتو بیار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط