ت یو ا/ت
ت یو ا/ت
منو برد تو زیر زمین و به یک صندلی محکم بست بعد از چند دقیقه در باز شد و جونگ کوک داخل اومد
_خب خب خانم کوچولو اول با چی شرع کنم؟(با لبخند شیطانی)
_یکاری میکنم که به التماس بیفای
دیدم جونگ کوک رفت سمت یه کمد و یه شلاق نازک آورد بیرون و به سمتم امد و گفت
_چطوره اول با این شروع کنیم
+(ریلکس بهش زل زده)(بچه ها اینجا چون بابای ا/ت خیلی ا/ت رو شکنجه میداد نمیترسید)
اولین شلاقو زد درد داشت اما نشون نمیداد
دومین شلاق
سومین شلاق
دوازدهمین شلاق
شانزدهمین شلاق
_(تو ذهنش) چرا هیچ صدایی ازش در نمیاد چرا التماسم نمیکنه که ولش کنم(متعجب)
_فکر کنم زیاد درد نداشت نه؟(پوزخند کمرنگ)
+(پوزخند صدااا دار)
_هه باشه
+دیدم دوباره رفت سراغ کمد و یه شلاق خیلی زخیم آورد و اومد سمتم و دورم میچرخید و انگشتاشو به صندلی میکشید(امیدوارم بفهمید چطوری میگم) اومد نزدیکم و در گوشم طوری که لباش یه گوشم میخورد وقتی اون نفساش بهم میخورد تنم مور مور میکرد
_تا التماسم نکنی ولت نمیکنم(در گوشش)
+هه(پوزخند) بشین تا التماست کنم(زیر لب)
جونگ کوک عصبی میشه و شلاقو محکم میزنه به ا/ت که یجوری که انگار روح از بدن ا/ت جدا شد و ا/ت فقط یک جیغ خفه ای زد
شلاق دوم
شلاق سوم
شلاق بیستم و...
ا/ت دیگه جونی برای موندن نداشت همه جاش کبود شده بود
جونگ کوک میخواست شلاق بیست و هفتم و بزنه که گوشیش زنگ خورد
_اووف
_بله
"سلام
_تهیونگ تویی
" آره (تصمیم گرفتم تهیونگو هم بیارم داخل فیک شاید کس دیگه ای رو هم آوردم)
"زود بیا انبار
_چیشده
" فقط بیا
_اااااه باشه اومدم
_(رو به ا/ت) اینبار و شانس اوردی
+(بی جون)
جونگ کوک از زیر زمین خارج میشه و ا/ت تو زیر زمین تنها میشه(ا/ت از تاریکی و ساکتی میترسه)
و اینجا ا/ت که جونی برای بهوش بودن نداشت بی هوش میشه
بعد از چند ساعت به هوش میاد که هنوز تو زیر زمینه که یهو....
منو برد تو زیر زمین و به یک صندلی محکم بست بعد از چند دقیقه در باز شد و جونگ کوک داخل اومد
_خب خب خانم کوچولو اول با چی شرع کنم؟(با لبخند شیطانی)
_یکاری میکنم که به التماس بیفای
دیدم جونگ کوک رفت سمت یه کمد و یه شلاق نازک آورد بیرون و به سمتم امد و گفت
_چطوره اول با این شروع کنیم
+(ریلکس بهش زل زده)(بچه ها اینجا چون بابای ا/ت خیلی ا/ت رو شکنجه میداد نمیترسید)
اولین شلاقو زد درد داشت اما نشون نمیداد
دومین شلاق
سومین شلاق
دوازدهمین شلاق
شانزدهمین شلاق
_(تو ذهنش) چرا هیچ صدایی ازش در نمیاد چرا التماسم نمیکنه که ولش کنم(متعجب)
_فکر کنم زیاد درد نداشت نه؟(پوزخند کمرنگ)
+(پوزخند صدااا دار)
_هه باشه
+دیدم دوباره رفت سراغ کمد و یه شلاق خیلی زخیم آورد و اومد سمتم و دورم میچرخید و انگشتاشو به صندلی میکشید(امیدوارم بفهمید چطوری میگم) اومد نزدیکم و در گوشم طوری که لباش یه گوشم میخورد وقتی اون نفساش بهم میخورد تنم مور مور میکرد
_تا التماسم نکنی ولت نمیکنم(در گوشش)
+هه(پوزخند) بشین تا التماست کنم(زیر لب)
جونگ کوک عصبی میشه و شلاقو محکم میزنه به ا/ت که یجوری که انگار روح از بدن ا/ت جدا شد و ا/ت فقط یک جیغ خفه ای زد
شلاق دوم
شلاق سوم
شلاق بیستم و...
ا/ت دیگه جونی برای موندن نداشت همه جاش کبود شده بود
جونگ کوک میخواست شلاق بیست و هفتم و بزنه که گوشیش زنگ خورد
_اووف
_بله
"سلام
_تهیونگ تویی
" آره (تصمیم گرفتم تهیونگو هم بیارم داخل فیک شاید کس دیگه ای رو هم آوردم)
"زود بیا انبار
_چیشده
" فقط بیا
_اااااه باشه اومدم
_(رو به ا/ت) اینبار و شانس اوردی
+(بی جون)
جونگ کوک از زیر زمین خارج میشه و ا/ت تو زیر زمین تنها میشه(ا/ت از تاریکی و ساکتی میترسه)
و اینجا ا/ت که جونی برای بهوش بودن نداشت بی هوش میشه
بعد از چند ساعت به هوش میاد که هنوز تو زیر زمینه که یهو....
۱۳.۶k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.