قسمت بیست

قسمت بیست
دست مامان تو هوا خشک شد....
-فکر کردم برادر بلندی ک میخواهد مدام اینجا باشد ،خب درست نیست ،هم شما ناراحت میشوید ،هم من معذبم....
مامان گفت:اقاجونت را چه کار میکنی؟
یک شیرینی دادم دست مامان
-شما اقاجون را خوب میشناسی ،خودت میدانی چطور ب او بگویی...
بی اجازه شان محرم نشده بودیم....
اما بی خبر بود و جا داشت ک حسابی دلخور شوند....
نتیجه صحبت های مامان و توجیه کردن کار ما برای اقاجون این شد ک اقاجون مارا تنبیه کرد.....
با قهر کردنش.....
@ta_abad_zende
دیدگاه ها (۳)

قسمت بیست و یکمامان برای #ایوب سنگ تمام میگذاشتوقتی ایوب خان...

قسمت بیست و دوسفره صبحانه ک جمع شد ،امد کنارم ....خوشحال بود...

قسمت نوزدهاقاجون این رفت و امد های ایوب را دوست نداشت میگفت؛...

قسمت هجدهاز چلو کبابی ک بیرون امدیم اذان گفته بودند....ایوب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط