قسمت بیست و یک

قسمت بیست و یک

مامان برای #ایوب سنگ تمام میگذاشت
وقتی ایوب خانه ما بود ،مامان خیلی بیشتر از همیشه غذا درست میکرد....
میخندید و میگفت
-الهی برایت بمیرم دختر،وقتی ازدواج کنی فقط توی اشپزخانه ای.....
باید مدام بپزی بدهی ایوب.....ماشاءالله خیلی خوب میخورد.....

فهمیده بودم ک ایوب وقتی ک خوشحال و سرحال است
زیاد میخورد.....
شبی،نبود ک ایوب خانه مانماند..و صبح دور هم صبحانه نخوریم....
@ta_abad_zende
دیدگاه ها (۶)

قسمت بیست و دوسفره صبحانه ک جمع شد ،امد کنارم ....خوشحال بود...

قسمت بیست و سههر روز با هم میرفتیم بیرون.....دوست داشت پیاده...

قسمت بیستدست مامان تو هوا خشک شد....-فکر کردم برادر بلندی ک ...

قسمت نوزدهاقاجون این رفت و امد های ایوب را دوست نداشت میگفت؛...

اولیم مافیایی که منو بازی داد. پارت۳۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط