playmate_p41

●تهیونگ رفت یه دوش گرفت هيچکدوم از زخم های روی بدنش براش مهم نبود میدونست اونا درست می شد اما اما زخم قلبش چی اونم درست میشد ؟ همه ادمای قصه ما خسته بودن همش به نظر خودشون بازنده بودن خورد شده بودن از زمین و زمان گله داشتن ولی ظاهرشونو حفظ میکردن نمیزاشتن کسی از درونشون خبر دار شه اما کی میدونه شاید هرکدوم از اینا، ادم بد قصه یه نفر دیگن شاید این وضعیت درست شه شایدم نه کسی نمیدونه.
تهیونگ ویو:
حرفای ات و کوک عین پتکی بود که له ام میکرد صداش هعی تو ذهنم تکرار می شد انگار داشت بغل گوشم اون حرفارو میزد
کوک: ات مرده تو کشتیش
ات:ادما اسباب بازی تو نیستن کیم تهیونگ
کوک:اون موقع که ات داشت از گرسنگی میمیرد کجا بودی؟
ات:تو برام مردی کیم تهیونگ ۱۷ ساله
کوک:از اين خیابون به اون خیابون میرفتیم به امید یه تیکه نون یه وون
ات:به زخم هام نگاه کن! چطور ازت متنفر نباشم؟
●تهیونگ عربده ای کشید دستاش میلرزید چشماش از اشک مملوء بود و جایی و نمیدید قلبش از این همه فشار درد میکرد اون مقصر بود ولی درواقع همه چی زیر سر اون عمو و زن عموش بود .....
از حموم اومد بیرون دور کمرش یه حوله سفید بود اتاقش و خدمتکارا جمع کرده کرده بودن نشست روی تخت گوشیش رو برداشت و عکاس ات و نگاه کرد یسری عکس داشت از بچگی هاشون تو اون وضعیت لبخند کمرنگی رو لباش نشست
تهیونگ:چقدر ات کوچولو بوده چطور گمش نمیکردم
اما الان با اینکه دیگه کوچولو نیست گمش کردم.
چشمش خورد به عکس هایی که خانوادهاشون اون موقع ها باهم گرفتا بودن
سعی کرد اهمیت نده اما نمیشد نمیتونست ...
●طوفان تو راهه گفته بودیم کیم تهیونگ قصه ما خیلی خیلی صبوره ولی وای به اون روزی که صبرش تموم شه....
...............................................................................
*کوک هر از چندگاهی از خواب میپرید و اطرافشو نگاه میکرد میترسید ات رفته باشه و نباشه ولی تا چشمش به ات که بغلش بود میخورد دوباره اروم میشد کمی نگاهش میگرد و با موهاش بازی میکرد و بعد دوباره میخوابید
ساعت۱۵:۳۰عمارت جئون
کوک: هعی خانم خانما بلند شو دیگه اه چقدر میخوابی
ات:....
کوک:هعی ات بلند شوووو کله ظهره یالا
ات:......
کوک: مثل اینکه بیدار نمیشی نه؟ مثل اینکه خودم باید دست به کار شم.
*شروع کرد به قلقلک دادن ات
ات: وایی..... وای نکن روانی کو..کک ولم کننن (خنده صگی)
کوک:تقصیر خودته بهت هشدار داده بودم
ات:واییی غلط کردم باشه ب...بااشعهه ببخشیددد
کوک: اها حالا شد خب بلند شو بریم نهار
ات: این کارت یادت باشه جونگکوک خان یکی طلبت
کوک: داری منو تهدید میکنی ؟ اره؟
ات:تهدید نبود هشدار بود
کوک: عه خیل خب .
ات ویو:
پسره روانی الدنگ چلغوز اتیسم داره بیچاره واستا ادمش میکنم
کوک: هعی ات دارم میشنوم چی داری میگی
ات: به درک بشنو
دیدگاه ها (۲)

playmate_p42

playmate_p⁴³

playmate_p40

playmate_p39

پارت ۲....:)

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟏ات خشکش زده بود. نمی‌دونست ب...

پارت ۱۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط