نم نم باران شعاع چشم تارم را گرفت

نم نم باران شعاع ِچشم تارم را گرفت
چشم وا کردم، غمت دارو ندارم را گرفت

اشکهای بی قرارم رود ِشورِغصه شد
سیل غم آمد همه ایل و تبارم را گرفت

هر چه کردم تا فراموشت کنم اما نشد
خاطرات هرشبت صبر و قرارم را گرفت

آمدم گرمای اغوش تو آرامم کند
سردی ِلبخندهایت ، روزگارم را گرفت

خواستم باتو بِرویَم بازهم مانند گل
فصل زرد رفتنت شوقِ بهارم را گرفت

معتبر بودم به یُمنِ این غرور شیشه ای
سنگ ِ سنگینِ نگاهت اعتبارم را گرفت
دیدگاه ها (۶)

نمی گیرد کسی مثل نفس در سینه جایت راچه باشی چه نباشی دم به د...

میان بسترم دیشب،عجب خواب خوشی دیدمدراین رویا به صد لذت، ز لب...

"آغوش تو آرام ترین خانه ی دنیاست"دست تو صمیمانه ترین شانه ی ...

نازنینا مُلک دل تسخیر توستپای جان بی قید، در زنجیر توستآتشی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط