سکوت تیر فاحشی بود که طبیب بر قلبش تجویز کرد، قلب که حرف
سکوت تیر فاحشی بود که طبیب بر قلبش تجویز کرد، قلب که حرف نمیزد یا او مجنون شده بود، یا طبیب ناتوان و مبتلا به زوال عقل.به او گفتم قلبت را برایت ببندم و مرهم شوم؟ گفت دیگر کسی اینجا نیست که محرم باشد و مرهم شود، گفتم میخواهی بمیری؟ این جاده دراز است و راه باز، گفت قلبش لال شده، قلب اگر حرف نزند انسان دق میکند، گفتم قلب ها مگر فقط گذرگاه انسان ها نبودند؟ همان مکان های مقدس که بی ساکنان مرده به حساب میآمدند، گفت کار من ازین سانتی مانتال بازی ها گذشته، دروازه های قلبم مدت هاست که دیگر باز نمیشوند. اینجا محرم نیست که مرهم شود، راهزن هست که راهت را به بیراهه ها بکشاند، گفتم به مقصد نمیرسی با راهزن قلبت؟ از بیراهه ها حتی؟ گفت طبع شاعریت گل نکند اینجا همه چیز خشک شده حتی بوته های خار، گفتم دستت را بده، نه راهزنم، نه خار، نه مرهم نه محرم، فقط میخواهم لال از دنیا نروی، گفت مدت هاست خنجر در کنار گلویمان گذاشته اند، ما لال به دنیا آمده و لال از دنیا میرویم.
گفتم اگر لال بودی اینگونه نطق نمیکردی، گفت اگر نطق نمیکردم تیر به قلبم نمی خورد. گفتم سرت هم سبز نیست فقط زبانت سرخ است همانند دستانت که با خون سرخ شده، گفت میخواهد با شادی بمیرد در حالی که لال از دنیا نرفته، گفت مرگ با عزت بسیار بهتر است از زندگی با ذلت.
محدثه
گفتم اگر لال بودی اینگونه نطق نمیکردی، گفت اگر نطق نمیکردم تیر به قلبم نمی خورد. گفتم سرت هم سبز نیست فقط زبانت سرخ است همانند دستانت که با خون سرخ شده، گفت میخواهد با شادی بمیرد در حالی که لال از دنیا نرفته، گفت مرگ با عزت بسیار بهتر است از زندگی با ذلت.
محدثه
۲۹.۰k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.