گفت داری چی می کشی؟
گفت داری چیمیکشی؟
گفتم بهمن.
گفت نه چی داری میکشی
گفتم آها اینو میگی، یه نهنگه.
گفت تاحالا نهنگ داشتی؟
گفتم نه.
گفت ولی من داشتم.
گفتم نهنگ داشتن چه احساسی داره؟
گفت وقتی رسیدم تو ساحل بود.
گفتم دیدی اشکاشو؟ چراکشتیش؟
گفت دیدم اشکاشو دیدم عه قلبمم داره میزنه بیرون ازین سینه، نگو قلبم نهنگ شده دیگه ماهی نیست اینجا جاش کوچیکه.
گفتم چیکارش کردی قلبتو؟
گفت چالش کردم کنار استخونای نهنگم.
گفتم حقش نبود مرگ، وجدانتو چجوری ساکت کردی؟ چجوری خودتو بخشیدی؟
گفت درسته نهنگم بود و نهنگش نبودم ولی قلبمو ودفن کردم تا آروم بگیرم.
گفتم آروم گرفتی؟
گفت نه روزی چندبار میرم ساحل، به خودم میگم خیلی دیر فهمیدی توعم نهنگش بودی.
گفتم میکشی؟
گفت چی نهنگمو؟
گفتم نه بهمن. گفتم ولی من نهنگ بودم.
گفت نهنگ بودن چه احساسی داره؟
گفتم مثل بهمن که میره تو ریه هات، اونم جَوونه میزنه تو ریه ها کم کم و بعدم گل میده، دیگه کم کم نفس کشیدن برات سخت میشه بعدشم میکشتت.
گفت پس تو چرا زندهای؟
گفتم هر کسی یجوری میمیره، اقیانوس خیلی کوچیکه برا نهنگا، همه نهنگا محکوم به مرگن.
گفت پس تو الان یه نهنگ مرده ای؟
گفتم یه افسانه هست میگه، آب اقیانوسا بعد اشک یه نهنگ که شور میشه، بعد اون تمام اقیانوس نفرین میشه ونهنگا میزنن ساحل.
گفت زدی ساحل؟
گفتم آره، هنوزم توساحلم گیر کردم بین مرگ و زندگی.
گفت میکشم.
گفتم چی؟
گفت بهمن.
محدثه✍🏼
گفتم بهمن.
گفت نه چی داری میکشی
گفتم آها اینو میگی، یه نهنگه.
گفت تاحالا نهنگ داشتی؟
گفتم نه.
گفت ولی من داشتم.
گفتم نهنگ داشتن چه احساسی داره؟
گفت وقتی رسیدم تو ساحل بود.
گفتم دیدی اشکاشو؟ چراکشتیش؟
گفت دیدم اشکاشو دیدم عه قلبمم داره میزنه بیرون ازین سینه، نگو قلبم نهنگ شده دیگه ماهی نیست اینجا جاش کوچیکه.
گفتم چیکارش کردی قلبتو؟
گفت چالش کردم کنار استخونای نهنگم.
گفتم حقش نبود مرگ، وجدانتو چجوری ساکت کردی؟ چجوری خودتو بخشیدی؟
گفت درسته نهنگم بود و نهنگش نبودم ولی قلبمو ودفن کردم تا آروم بگیرم.
گفتم آروم گرفتی؟
گفت نه روزی چندبار میرم ساحل، به خودم میگم خیلی دیر فهمیدی توعم نهنگش بودی.
گفتم میکشی؟
گفت چی نهنگمو؟
گفتم نه بهمن. گفتم ولی من نهنگ بودم.
گفت نهنگ بودن چه احساسی داره؟
گفتم مثل بهمن که میره تو ریه هات، اونم جَوونه میزنه تو ریه ها کم کم و بعدم گل میده، دیگه کم کم نفس کشیدن برات سخت میشه بعدشم میکشتت.
گفت پس تو چرا زندهای؟
گفتم هر کسی یجوری میمیره، اقیانوس خیلی کوچیکه برا نهنگا، همه نهنگا محکوم به مرگن.
گفت پس تو الان یه نهنگ مرده ای؟
گفتم یه افسانه هست میگه، آب اقیانوسا بعد اشک یه نهنگ که شور میشه، بعد اون تمام اقیانوس نفرین میشه ونهنگا میزنن ساحل.
گفت زدی ساحل؟
گفتم آره، هنوزم توساحلم گیر کردم بین مرگ و زندگی.
گفت میکشم.
گفتم چی؟
گفت بهمن.
محدثه✍🏼
۲۳.۵k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.