رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:۶۱
سوهی:خب فک کنم غذاها سرد شد....
مامان:اصلا به فکرم نمیرسید بلد باشی برقصی...اصلا فکر نمیکردم اهنگ گوش بدی
سوهی:کم کم بیشتر منو میشناسی
مامان:ببخشید زودتر نشناختمت
سوهی:تقصیر تو نیست
تهیونگ:چقدرم خوب رقصیدی
لونا و میا:به ماهم یاد بدهههههه لطفاااااااا
سوهی:غذاتونو بخورید...
تهیونگ:برگشت رو روال سابقش چونه نزنید که اون ورژنش رو نشون نمیده...
لونا و میا:اووووووممممم
سوهی:غذامونو خوردیم و تموم کردیم و زدیم بیرون سوار ماشین نشدیم و رفتیم اطراف رو ببینیم کلی فروشگاه و رستوران هست رفتیم داخلشون.... بچه ها ی سری وسایل خریدن
و بازهم کلی گشتیم و با حرف زدن و خندیدن راه رو طی میکردیم
دیگه سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
تو نصف راه بودیم که ی پیامک اومد گوشیم...گوشی رو بردم و پیام رو باز کردم...ناشناس بود
ناشناس:ساعت ۱۰ شب اینجا باش
ی لوکیشن فرستاده بود و تمام دیگه چیزی نگفت...کی میتونه باشه؟ی حدسایی میزنم اما امیدوارم اون نباشه...
جونگکوک:چیزی شده؟
تهیونگ:پیامه چیه؟بگو!
سوهی:شما هم جقدر فضولید ...چیکار دارید اصلا...؟سرتون تو کار خودتون
تهیونگ:حالت صورتت عوض شد مطمئنم چیزی هست بگو چیشده؟
جونگکوک:چرا قایم میکنی بگو دیگه...؟
سوهی:لینو بهم پیام داد
جونگکوک:باز اون مزاحم لعنتی
تهیونگ:چته باور کردی...داره بهونه میاره بابا...واسه اینکه به ما نگه از لینو بعنوان بهونه استفاده میکنه تا موضوع رو عوض کنه و اون چیزی که تو ذهنمونه رو به جی دیگه ای تبدیل کنه و چه گزینه ای بهتر از لینو؟این فقط یک بهونست...میشناسمش...واسه نگفتن کارش منطقی ترین بهونه رو میاره طوریکه فرد زود باور میکنه همین اتفاقی که برات اوفتاد... اما کسی که کامل میشناستش میفهمه این فقط یک بهونست
جونگکوک:به اینجاش فکر نکردم...سوهی دستت رو شد...بگو چخبره؟چرا مخفی میکنی؟
سوهی:هیچ بهونه ای درکار نیست اصلا واسه چی بهونه بیارم؟
تهیونگ:مخصوصا که داری اینطور میگی کاملا معلومه داری بهونه میاری!
سوهی:فقط بدونید چیزی نیست و لازم نیست دخالت کنید...
جونگکوک:پس واقعی چیزی تو اون پیامک هست...
تهیونگ:مطمئن بودم...چرا همیشه میخوای تنهایی کارتو انجام بدی درحالیکه میدونی میتونیم کمکت کنیم....
سوهی:رسیدیم...پیاده شید..
تهیونگ:دور بزن میایم بات...
سوهی:همچین چیزی نیست...
جونگکوک:هست خوبشم هست
سوهی:لج نکنیییید برید پایین...مامانم و دخخرا نگرانومیشن
جونگکوک:میگیم رفتیم بنزین بزنیم
سوهی:توهم همیشه بهونت امادست...
جونگکوک:مثل تو...
سوهی:دور زدم و حرکت کردم به آدرسی که گفته بود...دیگه پاریس رو مثل کف دستم میشناختم...بعد تقریبا ۳۰ دقیقه رسیدیم...اینجا دیگه چه جاییه...مثل مکان های متروکه میمونه پرنده هم پر نمیزنه
#اسمان_شب
#BTS
#part:۶۱
سوهی:خب فک کنم غذاها سرد شد....
مامان:اصلا به فکرم نمیرسید بلد باشی برقصی...اصلا فکر نمیکردم اهنگ گوش بدی
سوهی:کم کم بیشتر منو میشناسی
مامان:ببخشید زودتر نشناختمت
سوهی:تقصیر تو نیست
تهیونگ:چقدرم خوب رقصیدی
لونا و میا:به ماهم یاد بدهههههه لطفاااااااا
سوهی:غذاتونو بخورید...
تهیونگ:برگشت رو روال سابقش چونه نزنید که اون ورژنش رو نشون نمیده...
لونا و میا:اووووووممممم
سوهی:غذامونو خوردیم و تموم کردیم و زدیم بیرون سوار ماشین نشدیم و رفتیم اطراف رو ببینیم کلی فروشگاه و رستوران هست رفتیم داخلشون.... بچه ها ی سری وسایل خریدن
و بازهم کلی گشتیم و با حرف زدن و خندیدن راه رو طی میکردیم
دیگه سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
تو نصف راه بودیم که ی پیامک اومد گوشیم...گوشی رو بردم و پیام رو باز کردم...ناشناس بود
ناشناس:ساعت ۱۰ شب اینجا باش
ی لوکیشن فرستاده بود و تمام دیگه چیزی نگفت...کی میتونه باشه؟ی حدسایی میزنم اما امیدوارم اون نباشه...
جونگکوک:چیزی شده؟
تهیونگ:پیامه چیه؟بگو!
سوهی:شما هم جقدر فضولید ...چیکار دارید اصلا...؟سرتون تو کار خودتون
تهیونگ:حالت صورتت عوض شد مطمئنم چیزی هست بگو چیشده؟
جونگکوک:چرا قایم میکنی بگو دیگه...؟
سوهی:لینو بهم پیام داد
جونگکوک:باز اون مزاحم لعنتی
تهیونگ:چته باور کردی...داره بهونه میاره بابا...واسه اینکه به ما نگه از لینو بعنوان بهونه استفاده میکنه تا موضوع رو عوض کنه و اون چیزی که تو ذهنمونه رو به جی دیگه ای تبدیل کنه و چه گزینه ای بهتر از لینو؟این فقط یک بهونست...میشناسمش...واسه نگفتن کارش منطقی ترین بهونه رو میاره طوریکه فرد زود باور میکنه همین اتفاقی که برات اوفتاد... اما کسی که کامل میشناستش میفهمه این فقط یک بهونست
جونگکوک:به اینجاش فکر نکردم...سوهی دستت رو شد...بگو چخبره؟چرا مخفی میکنی؟
سوهی:هیچ بهونه ای درکار نیست اصلا واسه چی بهونه بیارم؟
تهیونگ:مخصوصا که داری اینطور میگی کاملا معلومه داری بهونه میاری!
سوهی:فقط بدونید چیزی نیست و لازم نیست دخالت کنید...
جونگکوک:پس واقعی چیزی تو اون پیامک هست...
تهیونگ:مطمئن بودم...چرا همیشه میخوای تنهایی کارتو انجام بدی درحالیکه میدونی میتونیم کمکت کنیم....
سوهی:رسیدیم...پیاده شید..
تهیونگ:دور بزن میایم بات...
سوهی:همچین چیزی نیست...
جونگکوک:هست خوبشم هست
سوهی:لج نکنیییید برید پایین...مامانم و دخخرا نگرانومیشن
جونگکوک:میگیم رفتیم بنزین بزنیم
سوهی:توهم همیشه بهونت امادست...
جونگکوک:مثل تو...
سوهی:دور زدم و حرکت کردم به آدرسی که گفته بود...دیگه پاریس رو مثل کف دستم میشناختم...بعد تقریبا ۳۰ دقیقه رسیدیم...اینجا دیگه چه جاییه...مثل مکان های متروکه میمونه پرنده هم پر نمیزنه
۳.۹k
۱۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.