آژانس دونفره پارت ۱۸
توکیو_عصر ۷/۲۶
رانپو اول حرکت کرد و بعد چویا، و همگی به سمت بستنی فروشی رفتن.
دازای: خب بفرما رانپو.
رانپو: مرسی!
و بعد هم شروع به خوردن بستنیهاشون کردن
چویا: پس مال من کو؟
دازای: چی؟... آها، خب ببین اینجوری بود که ۱۰ تا بستنی وانیلی و ۱۰ تا هم شکلاتی بیشتر براش نمونده بود و منم باید توی صف وایمیستادم وقتی نوبتم شد فقط دو تا بستنی شکلاتی مونده بود و از اونجایی که تو بستنی شکلاتی دوست نداری من فقط برای خودم و رامپو گرفتم!
چویا: پس یعنی من فقط باید اینجا بشینم و تماشا کنم؟!
دازای: نه، فقط بستنی نمیخوری در عوض یه چیز دیگه برات سفارش دادم!
چویا: چی؟!
گارسون: بفرمایید، نوشیدنیتون.
چویا روی قوطی نوشیدنیش رو میخونه...
چویا: شربت آلوورا با چاشنی آناناس؟ این دیگه چه کوفتیه؟
دازای: خب راستش یه نوشیدنی گیاهی و وارداتیه خیلی هم گرون بود پس حیفش نکن!
چویا توی دلش: اتفاقاً حیفش میکنم تا بفهمی با کی طرفی!
چویا قبل از اینکه حتی نوشیدنی رو باز کنه اونو انداخت توی سطل آشغال!.
ایباراکی_شب ۷/۲۶
بعد از اینکه بستنیهاشون تموم شد رفتن دم دخل که حساب کنن...
چویا:منظورت چیه که پول نداری؟!
دازای:خب فکر کردم تو حساب میکنی!
چویا:چرا من باید پول بستنی که تو خوردی رو حساب کنم؟
دازای: ولی برای تو هم نوشیدنی گیاهی گرفتم! فکر کردی چرا گفتم حیفش نکن؟ خب چون به هر حال قرار بود که از جیبت بره مگه نمیدونستی؟
چویا: نه نمیدونستم و آرزو میکنم هیچ وقتم نمیفهمیدم!
بعد پولا رو محکم میکوبونه روی دخل و از مغازه خارج میشه!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
رانپو اول حرکت کرد و بعد چویا، و همگی به سمت بستنی فروشی رفتن.
دازای: خب بفرما رانپو.
رانپو: مرسی!
و بعد هم شروع به خوردن بستنیهاشون کردن
چویا: پس مال من کو؟
دازای: چی؟... آها، خب ببین اینجوری بود که ۱۰ تا بستنی وانیلی و ۱۰ تا هم شکلاتی بیشتر براش نمونده بود و منم باید توی صف وایمیستادم وقتی نوبتم شد فقط دو تا بستنی شکلاتی مونده بود و از اونجایی که تو بستنی شکلاتی دوست نداری من فقط برای خودم و رامپو گرفتم!
چویا: پس یعنی من فقط باید اینجا بشینم و تماشا کنم؟!
دازای: نه، فقط بستنی نمیخوری در عوض یه چیز دیگه برات سفارش دادم!
چویا: چی؟!
گارسون: بفرمایید، نوشیدنیتون.
چویا روی قوطی نوشیدنیش رو میخونه...
چویا: شربت آلوورا با چاشنی آناناس؟ این دیگه چه کوفتیه؟
دازای: خب راستش یه نوشیدنی گیاهی و وارداتیه خیلی هم گرون بود پس حیفش نکن!
چویا توی دلش: اتفاقاً حیفش میکنم تا بفهمی با کی طرفی!
چویا قبل از اینکه حتی نوشیدنی رو باز کنه اونو انداخت توی سطل آشغال!.
ایباراکی_شب ۷/۲۶
بعد از اینکه بستنیهاشون تموم شد رفتن دم دخل که حساب کنن...
چویا:منظورت چیه که پول نداری؟!
دازای:خب فکر کردم تو حساب میکنی!
چویا:چرا من باید پول بستنی که تو خوردی رو حساب کنم؟
دازای: ولی برای تو هم نوشیدنی گیاهی گرفتم! فکر کردی چرا گفتم حیفش نکن؟ خب چون به هر حال قرار بود که از جیبت بره مگه نمیدونستی؟
چویا: نه نمیدونستم و آرزو میکنم هیچ وقتم نمیفهمیدم!
بعد پولا رو محکم میکوبونه روی دخل و از مغازه خارج میشه!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
۲.۲k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.