پوزخندش عمیق تر شد دستم را به آرامی پایین آورد دستی که تم
پوزخندش عمیق تر شد دستم را به آرامی پایین آورد دستی که تمام مدت در جیب لباسش بود بیرون آورد و شیا در رون دستم گذاشت با حرص چشمانم را از چشم هایش گرفتم و به شیا سرد کف دستم خیره شدم اخم هایم را بیشتر در هم کشیدو و گفتم: « این چیه؟! » چشمانم را از کلید کف دستم گرفتم و به صورت بی حس مین یونگی خیره شدم: « کلید اتاقم که شب خودت را برام آماده کنی»
با این حرف خواستم دوباره دستم را روانه صورتش کنم که دستم دو باره در دستش قفل کرد با عصبانیت گفتم: « تو... تو عوضی میکشمت فکر کردی کی هستی؟! که همیچین پیشنهاد بی شرمانه ایی به من میدی همه فکر میکنن تو ی آدم با حیا و خوب هستی ولی اگه تا الا فکر میکردم ی عوضی هستی الا فهمیدم صد در صد تو ی عوضی بی شرم هستی» از حرص به نفس نفس افتاده بودم و ان تمام مدت با چهره ایی خونسرد و چشمانی که برق تمسخر رو میشد در اون دید به چشمانم خیره مانده بود با صدایی که تمسخر در آن موج میزد زمزمه کرد: « کلید اتاقه خواستی در رو اتاق رو قفل کن ولی فکر فرار اونم این موقع شب به سرت نزنه فردا خودم میرسونمت» با شنیدن کلماتی که از دهان مرد روبه رویش جاری میشد باعث شد کمی آتش خشنی که در وجودم زبانه می کشید آرام شود کلید رو در مشتم فشردم و همچنان به مرد مغرور و رو مخ رو به رویم خیره ماندم، مرد پوزخندی زد و دست را رها کرد دوباره دست هایش را درون جیب لباسش فرو برد و از بغلم گذشت بر گشتم و به بیرون رفت مرد خیره شد مرد دست راستش رو بر روی دست گیره در گذاشت ولی در را باز نکرد اخم هایم را با آغوش باز بیشتر در هم کشیدم وبا حرص گفتم: « باز چی می خوای بگی؟!»
مرد کمی به سمتم بر گشت یکی از ابرو هایش را بالا داد و گفت:فکر نکنم این طرز حرف زدن با ناحیت باشه ولی به نظرم رسم ادب میگه حتی باید به دشمنم هم شب بخیر بگم» با تجزیه و تحلیل حرفش با حرص دهانم را باز کردم تا جوابش را بدم آن مرد مغرور الا من رو دشمنش شناخته بود دقیقا حس هایم یکسان بود خواستم بگویم : « منم تو رو دشمنم میدونم» ولی سریع شب بخیری گفت و اتاق را ترک کرد و من با دهان باز به در بسته رو به رویم خیره مانده بودم با حرص نفسم را بیرون
فرستادم و دستم رو بیشتر مشت کردم وقتی حرصم خالی شد متوجه کلید درون دستم شدم به سمت در اتاق رفتم و در رو قفل کردم. ولی مگه اون در قفل نبود زود به یاد آوردم که الا خونه مین یونگی مغرور هستم و حتما از کلید دیگه برای باز کردن در استفاده کرد کلید رو درون در گذاشتم تا از آن طرف در نتوانند در را باز کنند و به سمت تخت رفتم و خود را روی تخت رها کردم از حق نگذریم تشک تخت نرم بود و من عاشق تشک های نرم بود با نرم بودم تشک تخت بلند دندان نمایی زدمو از ذوق اشک درون چشمانم جمع شد بعد...
_____&____
#bts #jin #jimin #jungkook #namjoon #tehyong
با این حرف خواستم دوباره دستم را روانه صورتش کنم که دستم دو باره در دستش قفل کرد با عصبانیت گفتم: « تو... تو عوضی میکشمت فکر کردی کی هستی؟! که همیچین پیشنهاد بی شرمانه ایی به من میدی همه فکر میکنن تو ی آدم با حیا و خوب هستی ولی اگه تا الا فکر میکردم ی عوضی هستی الا فهمیدم صد در صد تو ی عوضی بی شرم هستی» از حرص به نفس نفس افتاده بودم و ان تمام مدت با چهره ایی خونسرد و چشمانی که برق تمسخر رو میشد در اون دید به چشمانم خیره مانده بود با صدایی که تمسخر در آن موج میزد زمزمه کرد: « کلید اتاقه خواستی در رو اتاق رو قفل کن ولی فکر فرار اونم این موقع شب به سرت نزنه فردا خودم میرسونمت» با شنیدن کلماتی که از دهان مرد روبه رویش جاری میشد باعث شد کمی آتش خشنی که در وجودم زبانه می کشید آرام شود کلید رو در مشتم فشردم و همچنان به مرد مغرور و رو مخ رو به رویم خیره ماندم، مرد پوزخندی زد و دست را رها کرد دوباره دست هایش را درون جیب لباسش فرو برد و از بغلم گذشت بر گشتم و به بیرون رفت مرد خیره شد مرد دست راستش رو بر روی دست گیره در گذاشت ولی در را باز نکرد اخم هایم را با آغوش باز بیشتر در هم کشیدم وبا حرص گفتم: « باز چی می خوای بگی؟!»
مرد کمی به سمتم بر گشت یکی از ابرو هایش را بالا داد و گفت:فکر نکنم این طرز حرف زدن با ناحیت باشه ولی به نظرم رسم ادب میگه حتی باید به دشمنم هم شب بخیر بگم» با تجزیه و تحلیل حرفش با حرص دهانم را باز کردم تا جوابش را بدم آن مرد مغرور الا من رو دشمنش شناخته بود دقیقا حس هایم یکسان بود خواستم بگویم : « منم تو رو دشمنم میدونم» ولی سریع شب بخیری گفت و اتاق را ترک کرد و من با دهان باز به در بسته رو به رویم خیره مانده بودم با حرص نفسم را بیرون
فرستادم و دستم رو بیشتر مشت کردم وقتی حرصم خالی شد متوجه کلید درون دستم شدم به سمت در اتاق رفتم و در رو قفل کردم. ولی مگه اون در قفل نبود زود به یاد آوردم که الا خونه مین یونگی مغرور هستم و حتما از کلید دیگه برای باز کردن در استفاده کرد کلید رو درون در گذاشتم تا از آن طرف در نتوانند در را باز کنند و به سمت تخت رفتم و خود را روی تخت رها کردم از حق نگذریم تشک تخت نرم بود و من عاشق تشک های نرم بود با نرم بودم تشک تخت بلند دندان نمایی زدمو از ذوق اشک درون چشمانم جمع شد بعد...
_____&____
#bts #jin #jimin #jungkook #namjoon #tehyong
۶.۵k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.