زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویشتن جز گردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

#فاضل_نظری
دیدگاه ها (۲)

در این روزهای بهاری پیرهنی از شڪوفه پوشیده‌امو دست در دست صب...

‌کادیا‌- عشق آلوده‌ترین وسوسه‌ی زمین است که انسان را به هستی...

برای داشتنتشب را روزو خورشید را ماه نامیدم_تا تو باشیمن_بود ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط