پـارت 30
پـارت 30
سـپـنتا💜
بعد از اینکه رفتیم خونه ترنم و بردم تو اتاقش و با پسرا رفتیم بخوابیم.
خدارشکر یه دو هفته هم دانشگاه ها به خاطر اینکه مسعول دانشگاه مرده تعطیل بود دیگه نمیخواست ریخت اونارو ببینیم مخصوصا اون آنتونیو
خدا میدونه چی گفته چیکار کرده که ترنم به اون روز افتاد..
آخه چرا امشب آنتونیو داشت جیغ و داد میکرد و میگفت من روانـیـم.
نـ..کـ نـه نـکنـ ه آنتونیو هم یک بیمار روانـی باشـه؟
نه بابا دیگه چـی ؟
اووف دارم کلافه میشم بهتره برم بخوابـم.
ترنـــم💜
همـش فکرم درگیـر این بود کـه من چـم شده بوده ؟
احساس می کنـم یک قش ساده نبوده ..
آخه چـرا بچه ها انقـدر نگران شده بودن؟ چـرا دخترا چشاشون انقدر سرخ شده بود؟
-سلین بیداری؟
سلین:آره تو هم خوابت نمیبره؟
-آره
-میگما
سلین:بـگو
-شما مطمعنین که من فشارم افتاده بوده و قش کردم ؟
سلین یکم هول کرد و گفت:خـب آره دیگه مطمعنیم.
-خـدا کنـه دروغ نگـفته باشیـن نمیدونم چرا ولی احساس می کنم این یک قش ساده نبوده آخه نگـاه دسـتام کـن ببین چه سفید شده انگار این مرده ها..
همین و که گفـتم یاد اون وقتی افتادم که وقتی یه فشار بده عصبی میومد سمتم و شروع میکردم به داد و بیداد و دستام اینطوری میشد بعدش قش میکردم.
-اما دستام و اگه دقت کنی شده مثه اون موقع ها که یهو روانی میشدم
سلین:تـرنم عزیزم اصلا همچین چیزی نیست اصلا ما فک کنیم تو فقط قش کردی اما دکتر چی؟دکتر خودش گفت یه چیز ساده بوده پس فکرتو درگیر نکن بگیر بخواب فردا صبح باید بریم آخرین تمریـن یادت که نرفتـه فردا عصر مسابقه داریـم.
-وااااای مسابقــه اصلا یـادم نبـود شبت بخیر.
سلیـن:شب بخیـر.
با فکر ایـنکع مسـابقـه رو میـتونیم بـبـریم خوابـم برد.
صبح با صـدای آلارم گـوشـیم بیدار شدم .
ساعت هفت بود باید ساعت هشت و نیم خونه ی کاترین بـاشـیم.
با بیحـالی از رو تخت بلند شدم نگاه کردم دیدم سلین نیستش .
یـک پـارت ویـژه در کـامنـت هـا.
لـایک و کـامنت یـادتـون نـره.
سـپـنتا💜
بعد از اینکه رفتیم خونه ترنم و بردم تو اتاقش و با پسرا رفتیم بخوابیم.
خدارشکر یه دو هفته هم دانشگاه ها به خاطر اینکه مسعول دانشگاه مرده تعطیل بود دیگه نمیخواست ریخت اونارو ببینیم مخصوصا اون آنتونیو
خدا میدونه چی گفته چیکار کرده که ترنم به اون روز افتاد..
آخه چرا امشب آنتونیو داشت جیغ و داد میکرد و میگفت من روانـیـم.
نـ..کـ نـه نـکنـ ه آنتونیو هم یک بیمار روانـی باشـه؟
نه بابا دیگه چـی ؟
اووف دارم کلافه میشم بهتره برم بخوابـم.
ترنـــم💜
همـش فکرم درگیـر این بود کـه من چـم شده بوده ؟
احساس می کنـم یک قش ساده نبوده ..
آخه چـرا بچه ها انقـدر نگران شده بودن؟ چـرا دخترا چشاشون انقدر سرخ شده بود؟
-سلین بیداری؟
سلین:آره تو هم خوابت نمیبره؟
-آره
-میگما
سلین:بـگو
-شما مطمعنین که من فشارم افتاده بوده و قش کردم ؟
سلین یکم هول کرد و گفت:خـب آره دیگه مطمعنیم.
-خـدا کنـه دروغ نگـفته باشیـن نمیدونم چرا ولی احساس می کنم این یک قش ساده نبوده آخه نگـاه دسـتام کـن ببین چه سفید شده انگار این مرده ها..
همین و که گفـتم یاد اون وقتی افتادم که وقتی یه فشار بده عصبی میومد سمتم و شروع میکردم به داد و بیداد و دستام اینطوری میشد بعدش قش میکردم.
-اما دستام و اگه دقت کنی شده مثه اون موقع ها که یهو روانی میشدم
سلین:تـرنم عزیزم اصلا همچین چیزی نیست اصلا ما فک کنیم تو فقط قش کردی اما دکتر چی؟دکتر خودش گفت یه چیز ساده بوده پس فکرتو درگیر نکن بگیر بخواب فردا صبح باید بریم آخرین تمریـن یادت که نرفتـه فردا عصر مسابقه داریـم.
-وااااای مسابقــه اصلا یـادم نبـود شبت بخیر.
سلیـن:شب بخیـر.
با فکر ایـنکع مسـابقـه رو میـتونیم بـبـریم خوابـم برد.
صبح با صـدای آلارم گـوشـیم بیدار شدم .
ساعت هفت بود باید ساعت هشت و نیم خونه ی کاترین بـاشـیم.
با بیحـالی از رو تخت بلند شدم نگاه کردم دیدم سلین نیستش .
یـک پـارت ویـژه در کـامنـت هـا.
لـایک و کـامنت یـادتـون نـره.
۵.۸k
۰۶ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.