پـارت ②③
پـارت ②③
سوار ماشینی که کاترین داده بود شدیم و پشت سر کاترین رفتیم
که رسیدیم به یه سالـن بـزرگ
یه چی میگم یه چـی میشنوینا میـگم بـزرگ یعنـی بزرگا ..
با استرس پیاده شدم و رفتیم داخل
کاترین با مسعول اونجا حرف زد و مارو معرفـی کرد اسم گروهمون سیلور سینگ بود کلا به یاد بچه گی هامون با این اسم گفتیم معرفیمون کنن
ما اجرای یکی مونده به آخـر بودیـم.
رفتیم اونجایی که شرکت کننده ها نشسته بودن و هر کدام رو یکی از صندلی ها نشستیم.
بعد از چند دقیقه یک صدای آشنا شنیدم سرم و بلند کردم که روزت و آنتونیو و رومئو و رهام و شاینا رو دیدم.
یعـنی اینا هم تو مسابـقه شرکت کردن؟
اصلا به من چه.
مارال:اووف همین اینارو کم داشتیم
-بچه ها حواستون باشه ما الان یکی دیگه هستیم پس اونا مارو نمیشناسن.
سلین:تو راست میگی.
یک لحظه سرم و بلند کردم و چشم تو چشم آنتونیو شدم..
ایـن ایـ ن چـشا یا بـهتره بـگم با ایـن حالت رو مـن کجـا دیدم
یهو یه چیزی تو ذهنم رد شد قشنگ همین چشا با همین حالت تو بارون..
اووف یعنی چی
آخه قضیه این چیـه؟
آنتونیو:بچه ها این پسر خوشگلرو باشین فک کنم با دیدن من کف کرده و هر هر زدن زیر خنده
جلو خودمو گرفتم و هیچی نگفتـم.
ممکن بود لو برم .
رهام :هی جوجه رنگی نکنه تو هم تو مسابقه ای؟
منم باز هیچی نگفتم .
شاینا:وااای مثل اینکه این تازه به دوران رسیده ها لالن.
منم یک جوری نگاش کردم که بفهمونم لال نیستیم
گفت:ببینم تو چقد چشات آشناست انگار یه جایی دیدمشون همینطوری داشت فکر میکرد که گروه اول و صدا زدن و اوناهم نشستن سرجاشون.
تمام گروهایی که تا الان بودن رفتن خیلی اجراشون خوب نبود یعنی به پای ما نمیرسید.
زیر لب کلی صلوات فرستادم که یهو اسم مجری اومد که گفت:گروه سیلور سینگ لطفا بیان روی صحنه این شما واینم گروه سیلور سینگ
بلند شدیم و با امید خدا و لبخند رفتیم رو صحنه .
یهو یه استرس بدی تمام بدنمو گرفت.
که رفتیم رو فرمی که باید وایمیسادیم ایستادیم.
کلا صحنه تاریک بود و کسی هنوز چهره ی مارو ندیده بود ...
ولی خب بقیه معلوم بودن یهو چشام تو چشم یکی قفل شد اوه این اینجا چیکار میـکنه؟
یعنی داوره؟
دوستان واقعا ببخشید دیروز که کلا نت قطع بود امروزم گوشیم هنگ کرد پارت هایی که تایپ کردم پاک شد حالا از اول تایپ کردم فعلا یه پارت واقعااااا متاسفم...
یک پارت ویژه در کامنـت ها.
لایـک و کامنـت فراموشـ نشـه.
سوار ماشینی که کاترین داده بود شدیم و پشت سر کاترین رفتیم
که رسیدیم به یه سالـن بـزرگ
یه چی میگم یه چـی میشنوینا میـگم بـزرگ یعنـی بزرگا ..
با استرس پیاده شدم و رفتیم داخل
کاترین با مسعول اونجا حرف زد و مارو معرفـی کرد اسم گروهمون سیلور سینگ بود کلا به یاد بچه گی هامون با این اسم گفتیم معرفیمون کنن
ما اجرای یکی مونده به آخـر بودیـم.
رفتیم اونجایی که شرکت کننده ها نشسته بودن و هر کدام رو یکی از صندلی ها نشستیم.
بعد از چند دقیقه یک صدای آشنا شنیدم سرم و بلند کردم که روزت و آنتونیو و رومئو و رهام و شاینا رو دیدم.
یعـنی اینا هم تو مسابـقه شرکت کردن؟
اصلا به من چه.
مارال:اووف همین اینارو کم داشتیم
-بچه ها حواستون باشه ما الان یکی دیگه هستیم پس اونا مارو نمیشناسن.
سلین:تو راست میگی.
یک لحظه سرم و بلند کردم و چشم تو چشم آنتونیو شدم..
ایـن ایـ ن چـشا یا بـهتره بـگم با ایـن حالت رو مـن کجـا دیدم
یهو یه چیزی تو ذهنم رد شد قشنگ همین چشا با همین حالت تو بارون..
اووف یعنی چی
آخه قضیه این چیـه؟
آنتونیو:بچه ها این پسر خوشگلرو باشین فک کنم با دیدن من کف کرده و هر هر زدن زیر خنده
جلو خودمو گرفتم و هیچی نگفتـم.
ممکن بود لو برم .
رهام :هی جوجه رنگی نکنه تو هم تو مسابقه ای؟
منم باز هیچی نگفتم .
شاینا:وااای مثل اینکه این تازه به دوران رسیده ها لالن.
منم یک جوری نگاش کردم که بفهمونم لال نیستیم
گفت:ببینم تو چقد چشات آشناست انگار یه جایی دیدمشون همینطوری داشت فکر میکرد که گروه اول و صدا زدن و اوناهم نشستن سرجاشون.
تمام گروهایی که تا الان بودن رفتن خیلی اجراشون خوب نبود یعنی به پای ما نمیرسید.
زیر لب کلی صلوات فرستادم که یهو اسم مجری اومد که گفت:گروه سیلور سینگ لطفا بیان روی صحنه این شما واینم گروه سیلور سینگ
بلند شدیم و با امید خدا و لبخند رفتیم رو صحنه .
یهو یه استرس بدی تمام بدنمو گرفت.
که رفتیم رو فرمی که باید وایمیسادیم ایستادیم.
کلا صحنه تاریک بود و کسی هنوز چهره ی مارو ندیده بود ...
ولی خب بقیه معلوم بودن یهو چشام تو چشم یکی قفل شد اوه این اینجا چیکار میـکنه؟
یعنی داوره؟
دوستان واقعا ببخشید دیروز که کلا نت قطع بود امروزم گوشیم هنگ کرد پارت هایی که تایپ کردم پاک شد حالا از اول تایپ کردم فعلا یه پارت واقعااااا متاسفم...
یک پارت ویژه در کامنـت ها.
لایـک و کامنـت فراموشـ نشـه.
۷.۰k
۰۸ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.