مادر بزرگ با چارقدش اشکش را پاک کرد و گفت انقد دلم می

.❤مادر بزرگ با چارقدش اشکش را پاک کرد و گفت: "انقد دلم می خواست عاشقی کنم" ولی نشد. دلم پَر می کشید که حاجی بگه "دوستت دارم" و نگفت ... گاهی وقتا یواشکی که کسی نبود، زیر چادر چند تا بِشکن می زدم.
آی می چسبید.  به چشم های تارش نگاه کردم و حسرت ها را ورق زدم. گفتم: "مادر جون حالا بشکن بزن، بذار خالی شی
گفت:"حالا که دستام دیگه جون ندارن؟" انگشت های خشک شده اش رو به هم فشارداد ولی دیگر صدایی نداشتن!

خنده ی تلخی کرد و گفت:
" این قدر به هم هیس نگین!
بذار بچه ها حرف بزنن
بذار کودکی کنن .
بذار جوونی کنن .
بذار زندگی کنن "💙

#خاص
دیدگاه ها (۱۴)

@setayeshmahmadarتولدت مبارک دختر خوشگل و مهربون امیدوارم ه...

باید ببینمت تا مطمئن بشماسمت انار بود یا سوره‌ی عسلفرقی اگه ...

کاش بارانی ببارد قلب‌ها را تر کندبگذرد از هفت بند ما، صدا را...

میدانم بانووقتی دلت میگیردجلوی آینه می ایستیکمی آرایشکمی عطر...

فرار من

فرار من

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط