part¹⁷🦖🗿
جانگ می « چه جور دوستی هستی که در رو میشکنی و با اسلحه وارد اتاق افرادش میشی؟
مکس « اگه دختر خوبی باشی و با پای خودت بیای قول میدم درد نکشی! قراره ببرمت جایی برای همین دوستام رو با خودم اوردم... جای نگرانی نیست پرنسس
جانگ می « من با تو قبرستون هم نمیام !
مکس « *پوزخند.... بیارینش! فقط سعی کنید زیاد خط برنداره بخش جذابش رو بزارین برای بعد
جین « مکس مافیای به نام و قوی ای نبود چون همیشه حریفش رو دست کم میگرفت و با حماقت هاش باندش رو به نابودی کشیده بود.... امیدوار بودم تعداد افرادش اونقدری نباشه که جانگ می از پسشون برنیاد! هر چقدر هم که ضعیف باشه یه جاسوس بود و یه جاسوس باید بلد باشه از خودش دفاع کنه....
جانگ می « همیشه از بوی خون بدم میومد و به خاطر همین از پزشکی متنفر بودم! میدونستم قرار نیست با ملاحظه باهام برخورد کنن و وقتی دیدن کمی مبارزه بلدم از چاقو استفاده کردن! استفاده از تفنگ پر سر و صدا بود و ظاهرا اون مرد روانی انتظار اینو نداشت که مقاوت کنم
مکس « عوضی ها از پس یه دختر هم برنمیاین؟؟؟
جانگ می « میخواهی اسلحه در بیاری؟ در بیار... اما بدون با جنازه ام از اینجا میری
_قدرتی پیدا کرده بود که برای خودشم عجیب بود! چهار تا مرد قوی هیکل مسلح رو زده بود و با اسلحه دو نفر رو زخمی کرده بود اما هیچکس نمیتونه بدون اینکه آسیبی ببینه این کار رو بکنه! نمیدونست خونی زیادی ازش رفته یا نه فقط دنبال اون مردی میگشت که عامل تمام این اتفاقات بوده.... با حس سایه ای پشت در اماده شد و به سایه حمله کرد! خیلی قوی شده بود یا اون ضعیف بود، فکر میکرد به خاطر فشار عصبی زیاد مثل همیشه توهم عطر تلخ کوک رو زده اما.....
کوک « نفهمیدم چطور خودمو به هتل رسوندم و وارد هتل شدم! از همون اول تنها گذاشتن اون دختر توی لونه زنبور کار خطرناکی بود که از من بعید بود! چیکار کردی با من؟ حتی روی تصمیماتمم تاثیر گذاشتی بچه.... به طبقه پنجم که اتاق جانگ می قرار داشت رسیدیم و با جسم خونی افراد مکس مواجه شدم... باورم نمیشد اون نیم وجب بچه خنگ اینا رو زده باشه....
_به در اتاق که رسید اسلحه اش رو مسلح کرد تا اگه مکس اونجا بود دخلش رو بیاره اما یهویی یه چیزی پرید جلوی صورتش و اونم برای دفاع واکنش نشون داد.... اونقدر سریع بود که یه مشت جانانه نوش جون کرد و اخم هاش در هم رفت!
کوک « آروم بگیر بچه منم!
جانگ می « کوک.... اومدی ؟؟ *بغض
_ لحن دخترک اونقدر مظلوم بود که دل سنگ هم آب میکرد! برای اینکه دوباره کتک نخوره مشت های نحیف جانگ می رو توی دستاش گرفته بود لرزش بدنش رو به خوبی حس میکرد.... خون روی لباسش اصلا براش خوش آیند نبود و عصبیش میکرد... هیچکس جرات نداشت به چیزی که مال اونه آسیب بزنه اما حالا....
مکس « اگه دختر خوبی باشی و با پای خودت بیای قول میدم درد نکشی! قراره ببرمت جایی برای همین دوستام رو با خودم اوردم... جای نگرانی نیست پرنسس
جانگ می « من با تو قبرستون هم نمیام !
مکس « *پوزخند.... بیارینش! فقط سعی کنید زیاد خط برنداره بخش جذابش رو بزارین برای بعد
جین « مکس مافیای به نام و قوی ای نبود چون همیشه حریفش رو دست کم میگرفت و با حماقت هاش باندش رو به نابودی کشیده بود.... امیدوار بودم تعداد افرادش اونقدری نباشه که جانگ می از پسشون برنیاد! هر چقدر هم که ضعیف باشه یه جاسوس بود و یه جاسوس باید بلد باشه از خودش دفاع کنه....
جانگ می « همیشه از بوی خون بدم میومد و به خاطر همین از پزشکی متنفر بودم! میدونستم قرار نیست با ملاحظه باهام برخورد کنن و وقتی دیدن کمی مبارزه بلدم از چاقو استفاده کردن! استفاده از تفنگ پر سر و صدا بود و ظاهرا اون مرد روانی انتظار اینو نداشت که مقاوت کنم
مکس « عوضی ها از پس یه دختر هم برنمیاین؟؟؟
جانگ می « میخواهی اسلحه در بیاری؟ در بیار... اما بدون با جنازه ام از اینجا میری
_قدرتی پیدا کرده بود که برای خودشم عجیب بود! چهار تا مرد قوی هیکل مسلح رو زده بود و با اسلحه دو نفر رو زخمی کرده بود اما هیچکس نمیتونه بدون اینکه آسیبی ببینه این کار رو بکنه! نمیدونست خونی زیادی ازش رفته یا نه فقط دنبال اون مردی میگشت که عامل تمام این اتفاقات بوده.... با حس سایه ای پشت در اماده شد و به سایه حمله کرد! خیلی قوی شده بود یا اون ضعیف بود، فکر میکرد به خاطر فشار عصبی زیاد مثل همیشه توهم عطر تلخ کوک رو زده اما.....
کوک « نفهمیدم چطور خودمو به هتل رسوندم و وارد هتل شدم! از همون اول تنها گذاشتن اون دختر توی لونه زنبور کار خطرناکی بود که از من بعید بود! چیکار کردی با من؟ حتی روی تصمیماتمم تاثیر گذاشتی بچه.... به طبقه پنجم که اتاق جانگ می قرار داشت رسیدیم و با جسم خونی افراد مکس مواجه شدم... باورم نمیشد اون نیم وجب بچه خنگ اینا رو زده باشه....
_به در اتاق که رسید اسلحه اش رو مسلح کرد تا اگه مکس اونجا بود دخلش رو بیاره اما یهویی یه چیزی پرید جلوی صورتش و اونم برای دفاع واکنش نشون داد.... اونقدر سریع بود که یه مشت جانانه نوش جون کرد و اخم هاش در هم رفت!
کوک « آروم بگیر بچه منم!
جانگ می « کوک.... اومدی ؟؟ *بغض
_ لحن دخترک اونقدر مظلوم بود که دل سنگ هم آب میکرد! برای اینکه دوباره کتک نخوره مشت های نحیف جانگ می رو توی دستاش گرفته بود لرزش بدنش رو به خوبی حس میکرد.... خون روی لباسش اصلا براش خوش آیند نبود و عصبیش میکرد... هیچکس جرات نداشت به چیزی که مال اونه آسیب بزنه اما حالا....
۳۵.۹k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.