خالی از هر چه که هست میشم

خالی از هر چه که هست میشم
از زمین سرد خاکی تا نگاهی عاشقانه
بغض شب توی گلو خیلی وقته که نشسته میدونم
با خودم میگم تلخی این زمونه رو میسپرم بدست باد
چشمامو میذارم روی هم , سیاهی پشت چشممو با یه رنگ خوب پاک میکنم
یادمو میدزدمو میبرم به اوج خاطرات گرم تو
با دلم آخرین اسم تنهایی شبت رو فریاد میزنم
دست سردم میکشم تو خاطرات دلپذیر تو
تا خیال ورت نداره فکر کنی رفتی از سرم
شمعدونی کنار باغچه رو در میارم
با یه بغل آرزوهای داغ داغ میکارمش تو خاک سبز دل تو
و از لحظه لحظه های خواندنم هراسی نخواهم داشت
یکرنگی نگاهم و با خاطرات نگاه تو موزون میکنم
یه ریتم میسازم برای سکوت قصه مون
حالا چشممامو باز میکنم به امید بودنت
خالی از هر چه که هست
هستی, نیستی, هستی هستی
دیدگاه ها (۱۰)

در آخرین لحظه دیدار به چشمانت نگاه کردم و گفتم بدان آسمان ق...

دوست داشتن، عشق و اردات و ایمان دو روح آشنای خویشاوند است. د...

ای مسافر ! ای جدا ناشدنی ! گامت را آرام تر بردار ! از برم آر...

تو آن ستاره منی که گرشبی زکلبه ام گذرکنی زشوق روی ماه تو صد...

پارت : ۵۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط