part: 7
part: 7
اکس دیوونه من
ا.ت: چقد شجاعی هانا
اگ بگیرتت میکشتت دختر
هانا: اولن که گوه میخوره منو بکشه
بعدشم... سیسی من از ۶ سالگی دفاع شخصی یاد گرفتم از ۱۰ سالگیم تمرین بکس رو شروع کردم...
ا.ت: جون بابااا... خفن کی بودی توووو؟
هانا: خفن این دختر صگ کنارم
خندیدیم و باهم دیگه ظرفارو جم کردیم
من داشتم ظرفارو دونه دونه بهش میدادم که یهو پرسید..
هانا: میگم ا.ت.. سر چی با جونگکوک کات کردی؟
ا.ت: یادت نیست؟
هانا: نه به خدا انقد دغدغه دارم که اصن هیچیو یادم نمیمونه
ا.ت: خب.. من وقتی با همکلاسی هام یا رفیقای پسرام حرف میزدم.. کوک عصبی میشد یادته چه بلایی سر یونجون اورد؟
هانا: تنها چیزی که یادمه اینکه بعد از اعتراف کردن به تو ناپدید شد هنوزم خبری ازش نیس؟
ا.ت: نه در واقع جونگکوک اونو غذای سگش بم کرد..
هانا: برگانممم
راستیییی
ته ایل چی شد؟
وقتی هانا اسم ته ایل رو اورد همه ی اتفاقای اونروز مث یه فیلم از جلو چشام رد شدن
پاهام سست شدن افتادم زمین که هانا اومد کنار و بلندم کرد و گفت:
هانا: هی دختر چت شد یهو؟
ا.ت: ۴ ر..روز پیش.. جو.. جونگکوک.. اونو.. با اصلحه جلو چشام کشت (گریه)
بغلم کرد و گفت: هیششش اروم باش دختر
نشوندم رو کاناپه..
هانا: تو الان اینارو به من میگی؟
ا.ت: باور کن تازه یادم افتاد
اصن کلا فراموشش کرده بودم
هانااا عذاب وجدان دارمممم
هانا: اروم باش.. ببین منو
الان گریه تو هیچیو درس نمیکنه
فقط حال خودتو بدتر میکنی
برو صورتتو بشور بیا یه فکری دربارش کنیم
ا.ت: اوک
پاشدم رفتم سرویس اب زدم به صورتم و
به خودم نگاه کردم توی اینه... از خودم متنفر بودم.. از اینکه به وجود اومدم.. اگ من نبودم الان یونجون و ته ایل زنده بودن
اومدم بیرون که هانا گفت
هانا: پاشو اماده بریم بیرون.. یکم حالمون عوض شه.. یه هفته اس از خونه بیرون نرفتیم
ا.ت: باشه
رفتم اماده شدم و یه بلوز دامن سفید مشکی پوشیدم و یه میکاپ لایت کردم
کفشامو پوشیدم.. کوله پشتیمو برداشتم
ادلکنمو زدم و رفتیم پارکینگ و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.......
جونگکوک ویو
الان یه هفته اس نتونستم پرنسس کوچولومو پیدا کنم... خیلی نگرانشم
تو اتاق کارم داشتم پرونده هامو بررسی میکدم که یهو یونگی زنگ زد برداشتم
یونگی: کوک.. ردشو زدمممم
از جام پاشدم و با صدای جدی گفتم:
کجاست؟
یونگی: توی بوسان تو محله نام سان
جونگکوک: جت شخصیمو اماده کنید
الان میام سازمان راه میوفتیم
یونگی: حله
خوب جئون ا.ت وقتی کاری کردم به گوه خوردن بیوفتی یاد میگیری نباید از دست بزرگترین مافیای اسیا فرار کنی!
اماده شدم رفتم سازمان و با اعضا سوار جت شخصیم شدیم و حرکت کردیم به سمت بوسان...
حمایت کنید دیگههه
اکس دیوونه من
ا.ت: چقد شجاعی هانا
اگ بگیرتت میکشتت دختر
هانا: اولن که گوه میخوره منو بکشه
بعدشم... سیسی من از ۶ سالگی دفاع شخصی یاد گرفتم از ۱۰ سالگیم تمرین بکس رو شروع کردم...
ا.ت: جون بابااا... خفن کی بودی توووو؟
هانا: خفن این دختر صگ کنارم
خندیدیم و باهم دیگه ظرفارو جم کردیم
من داشتم ظرفارو دونه دونه بهش میدادم که یهو پرسید..
هانا: میگم ا.ت.. سر چی با جونگکوک کات کردی؟
ا.ت: یادت نیست؟
هانا: نه به خدا انقد دغدغه دارم که اصن هیچیو یادم نمیمونه
ا.ت: خب.. من وقتی با همکلاسی هام یا رفیقای پسرام حرف میزدم.. کوک عصبی میشد یادته چه بلایی سر یونجون اورد؟
هانا: تنها چیزی که یادمه اینکه بعد از اعتراف کردن به تو ناپدید شد هنوزم خبری ازش نیس؟
ا.ت: نه در واقع جونگکوک اونو غذای سگش بم کرد..
هانا: برگانممم
راستیییی
ته ایل چی شد؟
وقتی هانا اسم ته ایل رو اورد همه ی اتفاقای اونروز مث یه فیلم از جلو چشام رد شدن
پاهام سست شدن افتادم زمین که هانا اومد کنار و بلندم کرد و گفت:
هانا: هی دختر چت شد یهو؟
ا.ت: ۴ ر..روز پیش.. جو.. جونگکوک.. اونو.. با اصلحه جلو چشام کشت (گریه)
بغلم کرد و گفت: هیششش اروم باش دختر
نشوندم رو کاناپه..
هانا: تو الان اینارو به من میگی؟
ا.ت: باور کن تازه یادم افتاد
اصن کلا فراموشش کرده بودم
هانااا عذاب وجدان دارمممم
هانا: اروم باش.. ببین منو
الان گریه تو هیچیو درس نمیکنه
فقط حال خودتو بدتر میکنی
برو صورتتو بشور بیا یه فکری دربارش کنیم
ا.ت: اوک
پاشدم رفتم سرویس اب زدم به صورتم و
به خودم نگاه کردم توی اینه... از خودم متنفر بودم.. از اینکه به وجود اومدم.. اگ من نبودم الان یونجون و ته ایل زنده بودن
اومدم بیرون که هانا گفت
هانا: پاشو اماده بریم بیرون.. یکم حالمون عوض شه.. یه هفته اس از خونه بیرون نرفتیم
ا.ت: باشه
رفتم اماده شدم و یه بلوز دامن سفید مشکی پوشیدم و یه میکاپ لایت کردم
کفشامو پوشیدم.. کوله پشتیمو برداشتم
ادلکنمو زدم و رفتیم پارکینگ و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم.......
جونگکوک ویو
الان یه هفته اس نتونستم پرنسس کوچولومو پیدا کنم... خیلی نگرانشم
تو اتاق کارم داشتم پرونده هامو بررسی میکدم که یهو یونگی زنگ زد برداشتم
یونگی: کوک.. ردشو زدمممم
از جام پاشدم و با صدای جدی گفتم:
کجاست؟
یونگی: توی بوسان تو محله نام سان
جونگکوک: جت شخصیمو اماده کنید
الان میام سازمان راه میوفتیم
یونگی: حله
خوب جئون ا.ت وقتی کاری کردم به گوه خوردن بیوفتی یاد میگیری نباید از دست بزرگترین مافیای اسیا فرار کنی!
اماده شدم رفتم سازمان و با اعضا سوار جت شخصیم شدیم و حرکت کردیم به سمت بوسان...
حمایت کنید دیگههه
۹۴۶
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.