part: 22
part: 22
عشق بی رنگ
صب با صدای تهیونگ پاشدم
داشت اروم تکونم میداد تا بیدار شم
ته: ا.ت.. بیدار شو.. هی با توعم
ا.ت: چیه؟ چیشده؟(خواب الود)
ته: پاشو دیگههه
باید بری مدرسه
ا.ت: باشه... ساعت چنده؟
ته: 7:۳٠
تا اینو گفت مث برق گرفته ها از جام پاشدم رفتم سرویس بعد از انجام کار های مربوطه
اومدم بیرون
ا.ت: لباس فرمم کجاس؟
ته: بیا رو تخت واست اتوش کردم
ا.ت: مرسی
برداشتمش و به تهیونگ گفتم:
اگ ناراحت نمیشی بفرما بیرون لباسمو عوض کنم
ته: نه.. نمیرم
ا.ت: تهیونگگگ!!!
ته: باشه بابا.. چرا پاچه میگیری؟
رفت بیرون لباسمو پوشیدم
از تو کمد یه جفت نیم بوت مشکی
در اوردم و پوشیدمش.. رفتم پشت
میز کنسول.. یه میکاپ ملایم کردم
موهامو با اتو لخت کردم باز گذاشتم
ادکلن وانیلیم رو زدم
خودمو تو اینه نگاه کردم
و لبخند مغروری زدم
رفتم بیرون دیدم ته منتظر من وایساده
ا.ت: تهیونگ؟
ته برگشت و نگام کرد و گفت: چه خوشگل شدی....
ا.ت: من خوشگل بودم جناب کیم
ته: این که کاملا معلومه خانم پارک
حالاعم اگ افتخار میدین... بریم دیر شد
ا.ت: حله بریم
رفتن و سوار ون شدن راه افتادن سمت مدرسه جدید
ا.ت: وایسا ببینم... کجا میریم
ته: مدرسه گوانگجو
ا.ت: چیییییی
ته: چته بابا... چرا داد میزنی؟
ا.ت: ولی مدرسه من اونجا نیستااا
ته: میدونم... خودم اینجا ثبت نامت کردم
این مدرسه جدید خیلی بهتره از مدرسه قبلیته....
ا.ت: اها... اوک
میگم..
ته: باز چیه؟
ا.ت: اونجا من کسیو نمیشناسم که...
ته: نگران نباش.. همه اونجا باهات رفیق میشن..
ا.ت: تو از کجا میدونی؟
ته: خوب اینجوریه که اونا عاشق دانش اموز های جدیدن و اینکه اگ یه دختر خوشگل مث
تو به مدرسه انتقالی بگیره.. حسابی ازش استقبال میکنن..
ا.ت: واوووو... ولی من واقعا خوشگل نیستم
ته: چرا اینجوری فک میکنی؟
من به خاطر اینکه خوشگلی عاشقت شدم
ا.ت: نه بابا در این حدم نیستم
ته: هستی
ا.ت: نیستممم
ته: هستیییی
تا وقتی برسن مدرسه داشتن همینجوری بحث میکردن تا اینکه رسیدن و ته و ا.ت پیاده شدن و ته پشت گوش ا.ت زمزمه کرد:
ته: گفتم خوشگل هستی
ا.ت: هیییییی.. باشه اصن هستم
میکشی بیرون؟
ته: وارد نکرده بودم که بخوام بکشم بیرون
ا.ت: عههه
با مشت زد به بازوی تهیونگ
ته خندید و گفت: بیا بریم دیر شد
ا.ت: هوفففف.. اوک
رفتن دفتر مدیر اقای لی
اقای لی تا مارو دید تعظیم کرد
و گفت: ارباب خوش اومدین
شما هم همینطور خانم
ته: ممنون.. میخوام یه چیزیو اینجا واست روشن کنم (سرد)
لی: بفرمایید
ته: اول اینکه چار چشمی حواست به ا.ت باشه کسی اذیتش نکنه.. بعدشم.....
اگ بهم خبر برسه که حرفی بهش زدن
که ناراحت شه... یا اینکه واسش قلدری کنن
مطمئن باش... جلو چشم همه... میکشمت
(سرد)
ا.ت: ته.. تهیونگ.. میشه.. برم؟
ته: خانم کانگ همراهیش کن
کانگ: چشم.........
عشق بی رنگ
صب با صدای تهیونگ پاشدم
داشت اروم تکونم میداد تا بیدار شم
ته: ا.ت.. بیدار شو.. هی با توعم
ا.ت: چیه؟ چیشده؟(خواب الود)
ته: پاشو دیگههه
باید بری مدرسه
ا.ت: باشه... ساعت چنده؟
ته: 7:۳٠
تا اینو گفت مث برق گرفته ها از جام پاشدم رفتم سرویس بعد از انجام کار های مربوطه
اومدم بیرون
ا.ت: لباس فرمم کجاس؟
ته: بیا رو تخت واست اتوش کردم
ا.ت: مرسی
برداشتمش و به تهیونگ گفتم:
اگ ناراحت نمیشی بفرما بیرون لباسمو عوض کنم
ته: نه.. نمیرم
ا.ت: تهیونگگگ!!!
ته: باشه بابا.. چرا پاچه میگیری؟
رفت بیرون لباسمو پوشیدم
از تو کمد یه جفت نیم بوت مشکی
در اوردم و پوشیدمش.. رفتم پشت
میز کنسول.. یه میکاپ ملایم کردم
موهامو با اتو لخت کردم باز گذاشتم
ادکلن وانیلیم رو زدم
خودمو تو اینه نگاه کردم
و لبخند مغروری زدم
رفتم بیرون دیدم ته منتظر من وایساده
ا.ت: تهیونگ؟
ته برگشت و نگام کرد و گفت: چه خوشگل شدی....
ا.ت: من خوشگل بودم جناب کیم
ته: این که کاملا معلومه خانم پارک
حالاعم اگ افتخار میدین... بریم دیر شد
ا.ت: حله بریم
رفتن و سوار ون شدن راه افتادن سمت مدرسه جدید
ا.ت: وایسا ببینم... کجا میریم
ته: مدرسه گوانگجو
ا.ت: چیییییی
ته: چته بابا... چرا داد میزنی؟
ا.ت: ولی مدرسه من اونجا نیستااا
ته: میدونم... خودم اینجا ثبت نامت کردم
این مدرسه جدید خیلی بهتره از مدرسه قبلیته....
ا.ت: اها... اوک
میگم..
ته: باز چیه؟
ا.ت: اونجا من کسیو نمیشناسم که...
ته: نگران نباش.. همه اونجا باهات رفیق میشن..
ا.ت: تو از کجا میدونی؟
ته: خوب اینجوریه که اونا عاشق دانش اموز های جدیدن و اینکه اگ یه دختر خوشگل مث
تو به مدرسه انتقالی بگیره.. حسابی ازش استقبال میکنن..
ا.ت: واوووو... ولی من واقعا خوشگل نیستم
ته: چرا اینجوری فک میکنی؟
من به خاطر اینکه خوشگلی عاشقت شدم
ا.ت: نه بابا در این حدم نیستم
ته: هستی
ا.ت: نیستممم
ته: هستیییی
تا وقتی برسن مدرسه داشتن همینجوری بحث میکردن تا اینکه رسیدن و ته و ا.ت پیاده شدن و ته پشت گوش ا.ت زمزمه کرد:
ته: گفتم خوشگل هستی
ا.ت: هیییییی.. باشه اصن هستم
میکشی بیرون؟
ته: وارد نکرده بودم که بخوام بکشم بیرون
ا.ت: عههه
با مشت زد به بازوی تهیونگ
ته خندید و گفت: بیا بریم دیر شد
ا.ت: هوفففف.. اوک
رفتن دفتر مدیر اقای لی
اقای لی تا مارو دید تعظیم کرد
و گفت: ارباب خوش اومدین
شما هم همینطور خانم
ته: ممنون.. میخوام یه چیزیو اینجا واست روشن کنم (سرد)
لی: بفرمایید
ته: اول اینکه چار چشمی حواست به ا.ت باشه کسی اذیتش نکنه.. بعدشم.....
اگ بهم خبر برسه که حرفی بهش زدن
که ناراحت شه... یا اینکه واسش قلدری کنن
مطمئن باش... جلو چشم همه... میکشمت
(سرد)
ا.ت: ته.. تهیونگ.. میشه.. برم؟
ته: خانم کانگ همراهیش کن
کانگ: چشم.........
۹۴۰
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.