part: 23
part: 23
عشق بی رنگ
کانگ: چشم....... خانم پارک دنبالم بیاین تا کلاستون رو بهتون نشون بدم
ا.ت: بله.. چشم
نکته: ا.ت خیلیییی توی این فیک مظلوم و با ادبه...
دنبال ناظم کانگ رفتم که منو به یه کلاس برد
کانگ: خانم پارک.. تا چند دقیقه دیگه معلم زبان میاد و شما خودتون رو میتونین به بچه های کلاس معرفی کنین.. اگه کاری داشتین من تو دفترم.. با اجازه
چقد با احترام باهام رفتار میکنن.. تاحالا اینجوری باهام رفتار نشده بود....
رفتم تو کلاس و همه داشتن میگفتن و میخندیدن... یجورایی پیش اونا احساس غریبی کردم....
رفتم روی صندلی خالی که اونجا بود نشستم
بعد از ۵ مین یه دختر اومد پیشم و گفت
هانول: سلام... تازه واردی؟
ا.ت: سلام.. اره.. تازه امروز انتقالی گرفتم
هانول: چه خوب.. میای دوست شیم؟
ا.ت: البته...
هانول: خب خودتو معرفی کن
ا.ت: خوب من پارک ا.ت هستم ۱۷ سالمه
توعم خودشو معرفی کن
هانول: منم هانولم.. هوانگ هانول..منم ۱۷ سالمه...
ا.ت: خوشبختم
هانول: همچنین... خب از علاقه هات بگو
ا.ت: خب من عاشق کتاب خوندم.. اشپزیم خیلی دوس دارم.. عاشق بارونم... خیلی
رنگ بنفش رو دوست دارم.. خب تو بگو
هانول: خب منم عاشق رمان خوندنم..
عاشق رقصیدنم.. و اینکه خیلی موزیک گوش میدم رنگ مورد علاقم سبزه
ا.ت: واووو... از چه سبکی؟
هانول: عاشق اهنگ های هیپ هاپ هستم
ا.ت: هوم.. منم از سبک اهنگ های پاپ یکم خوشم میاد ولی علاقه زیادی به اهنگ گوش دادن ندارم
هانول: هوم.. اشکالی نداره مهم اینکه دختر خوبی هستی.. حداقل من اینجوری فکر میکنم...
ا.ت: اوو.. خب شادی یکم شیطون باشم
هانول: خوبه.. میگم درونگرایی؟
ا.ت: اره.. تو چی؟
هانول: من برونگرام
ا.ت: اخلاقمون خیلی فرق میکنه هااا
مطمئنی میتونیم باهم کنار بیایم؟
هانول: اره بابا
معلم زبان اقای چوی اومد
چوی: خب بشینید سر جاهاتون
مث اینکه امروز یه دانش اموز جدید داریم
خانم پارک بیا خودتو معرفی کن رفتم رو سکوه و با صدای صافتی گفتم:
ا.ت: سلام من پارک ا.ت هستم...
امیدوارم بتونیم باهم کنار بیایم
تا خودمو معرفی کردم... همه شروع کردن تشویق کردنم.. همه میگفتن چقد خوشگلی
فک کنم تهیونگ راست میگفت... شاید بهتره یکم روی اعتماد به نفسم کار کنم
لبخندی زدم که اقای چوی گفت:
چوی: ا.ت میتونی بری پیش هانول بشینی
ا.ت: چشم
رفتم جلو میز هانول نشستم که یکی از پسرای کلاس گفت
سونگمین : ا.ت شی.. چرا نیومدی کنار من بشینی؟
چیزی نگفتم که هانول گفت:
هانول: سونگمینااا نزدیکش شی
من میدونمو با تو...
از لحن هانول تعجب کردم انگار یکم عصبی شده بود که با صدای معلم برگشتم
چوی: خب بچه ها درس امروزمون راجب مکالمه ست......................................
بعداز یه ساعت زنگ تفریح خورد
اقای چوی گفت: خوب خسته نباشید
جلسه بعد ازتون امتحان میگیرم
عشق بی رنگ
کانگ: چشم....... خانم پارک دنبالم بیاین تا کلاستون رو بهتون نشون بدم
ا.ت: بله.. چشم
نکته: ا.ت خیلیییی توی این فیک مظلوم و با ادبه...
دنبال ناظم کانگ رفتم که منو به یه کلاس برد
کانگ: خانم پارک.. تا چند دقیقه دیگه معلم زبان میاد و شما خودتون رو میتونین به بچه های کلاس معرفی کنین.. اگه کاری داشتین من تو دفترم.. با اجازه
چقد با احترام باهام رفتار میکنن.. تاحالا اینجوری باهام رفتار نشده بود....
رفتم تو کلاس و همه داشتن میگفتن و میخندیدن... یجورایی پیش اونا احساس غریبی کردم....
رفتم روی صندلی خالی که اونجا بود نشستم
بعد از ۵ مین یه دختر اومد پیشم و گفت
هانول: سلام... تازه واردی؟
ا.ت: سلام.. اره.. تازه امروز انتقالی گرفتم
هانول: چه خوب.. میای دوست شیم؟
ا.ت: البته...
هانول: خب خودتو معرفی کن
ا.ت: خوب من پارک ا.ت هستم ۱۷ سالمه
توعم خودشو معرفی کن
هانول: منم هانولم.. هوانگ هانول..منم ۱۷ سالمه...
ا.ت: خوشبختم
هانول: همچنین... خب از علاقه هات بگو
ا.ت: خب من عاشق کتاب خوندم.. اشپزیم خیلی دوس دارم.. عاشق بارونم... خیلی
رنگ بنفش رو دوست دارم.. خب تو بگو
هانول: خب منم عاشق رمان خوندنم..
عاشق رقصیدنم.. و اینکه خیلی موزیک گوش میدم رنگ مورد علاقم سبزه
ا.ت: واووو... از چه سبکی؟
هانول: عاشق اهنگ های هیپ هاپ هستم
ا.ت: هوم.. منم از سبک اهنگ های پاپ یکم خوشم میاد ولی علاقه زیادی به اهنگ گوش دادن ندارم
هانول: هوم.. اشکالی نداره مهم اینکه دختر خوبی هستی.. حداقل من اینجوری فکر میکنم...
ا.ت: اوو.. خب شادی یکم شیطون باشم
هانول: خوبه.. میگم درونگرایی؟
ا.ت: اره.. تو چی؟
هانول: من برونگرام
ا.ت: اخلاقمون خیلی فرق میکنه هااا
مطمئنی میتونیم باهم کنار بیایم؟
هانول: اره بابا
معلم زبان اقای چوی اومد
چوی: خب بشینید سر جاهاتون
مث اینکه امروز یه دانش اموز جدید داریم
خانم پارک بیا خودتو معرفی کن رفتم رو سکوه و با صدای صافتی گفتم:
ا.ت: سلام من پارک ا.ت هستم...
امیدوارم بتونیم باهم کنار بیایم
تا خودمو معرفی کردم... همه شروع کردن تشویق کردنم.. همه میگفتن چقد خوشگلی
فک کنم تهیونگ راست میگفت... شاید بهتره یکم روی اعتماد به نفسم کار کنم
لبخندی زدم که اقای چوی گفت:
چوی: ا.ت میتونی بری پیش هانول بشینی
ا.ت: چشم
رفتم جلو میز هانول نشستم که یکی از پسرای کلاس گفت
سونگمین : ا.ت شی.. چرا نیومدی کنار من بشینی؟
چیزی نگفتم که هانول گفت:
هانول: سونگمینااا نزدیکش شی
من میدونمو با تو...
از لحن هانول تعجب کردم انگار یکم عصبی شده بود که با صدای معلم برگشتم
چوی: خب بچه ها درس امروزمون راجب مکالمه ست......................................
بعداز یه ساعت زنگ تفریح خورد
اقای چوی گفت: خوب خسته نباشید
جلسه بعد ازتون امتحان میگیرم
۱.۱k
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.