قصه اینجاست که شب بودو هوا ریخت بهم
قصه اینجاست که شب بودو هوا ریخت بهم
من چنان دردکشیدم که خدا #ریخت_بهم
صاف بودآب وهوایم که دوچشمت بارید
که به یک پلک زدن آب وهوا ریخت بهم
دست در دست خدا بودی و با آمدنم
عاشق من شدی و رابطه ها ریخت بهم.... فاصله بین من و تو نفسی بود ولی
رفتی و وسوسه فاصله ها ریخت بهم... قصد این بود که عاشق بشویم اما نه
عشق ما از همه #زاویه ها ریخت بهم... نیمه شب بود خدا بود و من بی سیگار
لعنتی رفتنش اعصاب مرا ریخت بهم... باز اقبالی و آهنگ #شقایق اما
چقدر ساده هم آغوشی ما ریخت بهم... بعد ازآن زندگی آنقدربه من سخت گرفت
خانه از بعد همان #ثانیه ها ریخت بهم... کلماتم همه در بغض گلو درد شدند
بعد ازآن شعرو غزل قافیه ها ریخت بهم... خسته ام آه چرا رابطه عشقی ما
به همین #سرعت و بی چون و چرا ریخت بهم.؟!!...
من چنان دردکشیدم که خدا #ریخت_بهم
صاف بودآب وهوایم که دوچشمت بارید
که به یک پلک زدن آب وهوا ریخت بهم
دست در دست خدا بودی و با آمدنم
عاشق من شدی و رابطه ها ریخت بهم.... فاصله بین من و تو نفسی بود ولی
رفتی و وسوسه فاصله ها ریخت بهم... قصد این بود که عاشق بشویم اما نه
عشق ما از همه #زاویه ها ریخت بهم... نیمه شب بود خدا بود و من بی سیگار
لعنتی رفتنش اعصاب مرا ریخت بهم... باز اقبالی و آهنگ #شقایق اما
چقدر ساده هم آغوشی ما ریخت بهم... بعد ازآن زندگی آنقدربه من سخت گرفت
خانه از بعد همان #ثانیه ها ریخت بهم... کلماتم همه در بغض گلو درد شدند
بعد ازآن شعرو غزل قافیه ها ریخت بهم... خسته ام آه چرا رابطه عشقی ما
به همین #سرعت و بی چون و چرا ریخت بهم.؟!!...
۱.۸k
۰۷ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.