عاشقانه

#عاشقانه
یه شب مهتابیِ بهاری بود.
لب دریا نشسته بودیم. پاهاش رو گذاشته بود تو آب و منم که مثل همیشه به‌جای دیدن و شنیدن صدای موج و پرنده ها، فقط به رقص موهاش تو باد نگاه میکردم.
با زنگِ صداش به خودم اومدم
-عادل، عادلم، با تواما...
با لبخندی از جنس آرامش و معذرت گفتم:
جانِ دل، جانِ دلم، ببخش منو، عادلم و جانِ دلم؟
گفت: خوبی تو؟ کجایی؟
گفتم خوب؟ نه عالیم. کجام؟ جسمم که کنارته ولی روحم فکر کنم اون بالا بالاها، بین ستاره ها سیر میکنه.
گفت: عه، زبونتو گاز بگیر، خدا نکنه روحت اون بالاها باشه، من جسم و روحت رو باهم میخوام.
نگاهم رفت سمت پاهاش که تو آب بود، مثل صدف می درخشیدن. یهو ازش پرسیدم: ماهَکَم، دلبرَکَم، میگما اگه یه‌روز یکی بهت خبر بده که من دیگه زنده نیستم، مثلا تو یه حادثه مردم،
چیکار میکنی؟
چشاش از دریا پرآب تر شد و با نگاهی لرزون و صدایی پر از ترس گفت: بخدا تا خبرش تموم نشده منم می میرم، میخوام چیکار این دنیارو بدون تو؟ به پهنای صورتِ ماهش اشک می ریخت.
و منم کلی زبون ریختم و قول دادم که دیگه از این حرف ها نزنم.
نمیدونم چند تا بهار گذشته، الان همونجا نشستم و پاهامو گذاشتم تو آب ولی حسشون نمیکنم، تا حالام نزدم زیر قولم، امّا کاش یکی بهش خبر بده که هنوز زندم، ولی نفس هام به شماره افتاده و صدای موج و پرنده ها، داره منو تو ماسه فرو میبره و دفنم میکنه.
و زیر لب زمزمه میکنم:
"اگه حتی بین ما فاصله یک نفسه، نفسِ منو بگیر، برای یکی شدن اگه مرگ من بسه نفس منو بگیر"
دیدگاه ها (۱)

#کاکتوس🌵 یه گل کاکتوس قشنگ تو خونه ام داشتم، اوایل بهش میرسی...

#دلنوشتهچند وقت پیش یه جایی از بدنم زخم شد. اوایل چیزی خاصی ...

#داستان #کافه #دانشگاهمدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکر...

#تفاوتفرق ما با اجسام ،فقط شعور به حضورهیعنی ما میدونیم که ه...

یه تک‌پارتییی جدید از نامجونننن شیییی؟؟:))) به قلم لینا:)من ...

You must love me... P9

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط