وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
پارت ۶۱
جیمین:بایدم خوشحال باشی ...بالاخره عشقت بهت اعتراف کرد ...ن؟...میدونی چیه ...احمق بودم ...احمق بودم که بهت اعتماد کردم...
ا/ت:جیمین..داری اشت...
جیمین:ساکت شوووو ..فقط ساکت شوو...برات کم بودم؟؟؟...هیچ وقت ...نباید به یه هرزه اعتماد میکردم...لنا اینجوری نبود تو لنا نیستی ....دیگ نمی خوام ببینمت ...
ا/ت:جیمین ...جیمینننن
بعد جیمین گلی که پشتش بود و انداخت زمین و رفت ...ا/ت افتاد دنبالش ولی بهش نرسید وقتی رسید که دیگه فقط خاک بلند شده از لاستیک ماشین تو فضا پیچیده شد ...همونجا نشست و شروع کرد به گریه کردن...
از رفتن جیمین ۵ ساعت میگذره رو من همنجوری کف سالن نشستم تا بیاد ...
کوک:ا/ت ...بلند شو ...اونجا جای نشستن نیست
ا/ت:...
جولیا:ا/ت...عزیزم بلند شو (همرا گریه)...جیمین متوجه میشه...
کوک:ا/تتت..پاشووو
(صدای باز شدن در سالن)
ا/ت ویو
با شندین صدای در سریع از جام پاشدم ...خودش بود ...این همه مدت کجا بود ...دوباره گریم شروع شد ...نمی تونستم طاقت بیارم ...حالش خیلی بد بود ...لباساش ....لباساش همه خاکی بود ..داشت از جلوم رد می شد ...حتی نگامم نکرد ...قلبم بدجور شکست...یواش یه قدم برداشتم سمتش..
ا/ت:جی...مین
با صدام وایساد ...
ا/ت:داری اشتباه...میکنی
کوک:جیمین...اون طور که تو فک میکنی نیست
کوک:جیمین...
جیمین:پس چطوریه هااااا بگوووو
کوک:من...
جیمین:تو چییی .....بگوووو ...بگو دیگهه بگو با ا/ت ریختم رو هممم ..بگو عاشقمه ..چی داری مخفی میکنی ها...داغونم کرین (با داد)(صداش گرفته بود بچم🤧)
ا/ت:جیمین..من...
جیمین:تو چی هان(اروم)
جیمین:باشهههه...بهت نشون میدممم...
اومد سمتت و مچ دستت و محکم گرفت ...
ا/ت:جیمین ...چیکار میکنی
جیمین:هیسسسس....ساکتتتتشووو
کوک:جیمین.....
با دور شدن از بچه ها دیگ صدا هاشون نمیومد ...بدجور ترسیده بودم ...تا حالا جیمین واین شکلی ندیده بودم ...قلبم تو سینه محکم می کوبید ...دستم و گرفت و پرتم کرد تو اتاق ...و در و محکم بست و قفل کرد ....خودم جمع کرده بودم ...ترس تو تموم مولکول های بدنم حس میکردم ..
اشک امونم نمی داد ..بعد از قفل کردن در برگشت سمت ...
جیمین:خب ...میشنوم
ا/ت:جیمین خواهش میکنم
جیمین:برا چی..خواهش میکنی؟؟هاننن....بگو دیگ لعنتیییی
لب باز نکرده بودم که دستم و گرفت و پرتم کرد روی تخت ....
جیمین:بهت میگم ....
پارت ۶۱
جیمین:بایدم خوشحال باشی ...بالاخره عشقت بهت اعتراف کرد ...ن؟...میدونی چیه ...احمق بودم ...احمق بودم که بهت اعتماد کردم...
ا/ت:جیمین..داری اشت...
جیمین:ساکت شوووو ..فقط ساکت شوو...برات کم بودم؟؟؟...هیچ وقت ...نباید به یه هرزه اعتماد میکردم...لنا اینجوری نبود تو لنا نیستی ....دیگ نمی خوام ببینمت ...
ا/ت:جیمین ...جیمینننن
بعد جیمین گلی که پشتش بود و انداخت زمین و رفت ...ا/ت افتاد دنبالش ولی بهش نرسید وقتی رسید که دیگه فقط خاک بلند شده از لاستیک ماشین تو فضا پیچیده شد ...همونجا نشست و شروع کرد به گریه کردن...
از رفتن جیمین ۵ ساعت میگذره رو من همنجوری کف سالن نشستم تا بیاد ...
کوک:ا/ت ...بلند شو ...اونجا جای نشستن نیست
ا/ت:...
جولیا:ا/ت...عزیزم بلند شو (همرا گریه)...جیمین متوجه میشه...
کوک:ا/تتت..پاشووو
(صدای باز شدن در سالن)
ا/ت ویو
با شندین صدای در سریع از جام پاشدم ...خودش بود ...این همه مدت کجا بود ...دوباره گریم شروع شد ...نمی تونستم طاقت بیارم ...حالش خیلی بد بود ...لباساش ....لباساش همه خاکی بود ..داشت از جلوم رد می شد ...حتی نگامم نکرد ...قلبم بدجور شکست...یواش یه قدم برداشتم سمتش..
ا/ت:جی...مین
با صدام وایساد ...
ا/ت:داری اشتباه...میکنی
کوک:جیمین...اون طور که تو فک میکنی نیست
کوک:جیمین...
جیمین:پس چطوریه هااااا بگوووو
کوک:من...
جیمین:تو چییی .....بگوووو ...بگو دیگهه بگو با ا/ت ریختم رو هممم ..بگو عاشقمه ..چی داری مخفی میکنی ها...داغونم کرین (با داد)(صداش گرفته بود بچم🤧)
ا/ت:جیمین..من...
جیمین:تو چی هان(اروم)
جیمین:باشهههه...بهت نشون میدممم...
اومد سمتت و مچ دستت و محکم گرفت ...
ا/ت:جیمین ...چیکار میکنی
جیمین:هیسسسس....ساکتتتتشووو
کوک:جیمین.....
با دور شدن از بچه ها دیگ صدا هاشون نمیومد ...بدجور ترسیده بودم ...تا حالا جیمین واین شکلی ندیده بودم ...قلبم تو سینه محکم می کوبید ...دستم و گرفت و پرتم کرد تو اتاق ...و در و محکم بست و قفل کرد ....خودم جمع کرده بودم ...ترس تو تموم مولکول های بدنم حس میکردم ..
اشک امونم نمی داد ..بعد از قفل کردن در برگشت سمت ...
جیمین:خب ...میشنوم
ا/ت:جیمین خواهش میکنم
جیمین:برا چی..خواهش میکنی؟؟هاننن....بگو دیگ لعنتیییی
لب باز نکرده بودم که دستم و گرفت و پرتم کرد روی تخت ....
جیمین:بهت میگم ....
۸.۴k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.