وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
وقتی رییس مافیا عاشقت میشه
پارت ۶۲
لب باز نکرده بودم که دستمو گرفت و درام کرد روی تخت....
جیمین:بهت میگم.....
شروع کرد باز کردن دکمه های لباسش فقط بهش خیره شده بودم از ترس شوکه جلو رو نگاه میکردم جیمین داشت چیکار میکرد....
پیرهنش و دراورد اومد سمتمو و روم خیمه زد تازه متوجه موقعیت شده بودم....انگار دوباره چشمم برای گریه کردن گرم شده بود فقط میگفتم: جیمین....خواهش میکنم....
بی توجه به حرف من کار خودشو میکرد .....انقد عصبانی بود که لباسم و توی تنم پاره کرد و انداخت گوشه اتاق ......التماس هام هیچ تاثیری روش نداشت فقط کار خودشو میکرد .....با حس سوزش بدی توی پایین تنم یه جیغ بلند زدم......و فقط می خواستم از زیرش بیام بیرون ولی با دوستاش دو طرف پهلوم و گرفته بود و اجازه تکون. خوردن بهم نمی داد.....محکم توم می کوبید اینقد جیغ کشیدم که گلوم گرفت و با آخرین ضربه دیگه طاقت نیاوردم و داد زدم: کوکککککک عاشقه یونهیه......اهههه
بعد این دادی که زدم دیگ توانی تو تنم نموند و همونجوری غش کردم و دیگ چیزی ندیدم.....
******
نمی دونم چقد گذشت که چشمام و باز کردم....هوا تاریک شده بود.....دلم بدجور درد میکرد.....ولی عجیب بود انگار هیچ رابطه ای نداشتم.....لباسام مرتب تنم بود دستم و گذاشتم روی سرم و بلند شدم و به اطراف نگاه کردم هیچکی نبود خواستم بلند شم که در اتاق باز شد.......ههه خودش بود.....نمی خواستم اصلا باهاش چشم تو چشم شم برای همین رومو کردم اونور بی صدا اومد نشست بغل دستم.....حتی دلم نمی خواست برگردم سمتش....تا اینکه صداش بلند شد....
جیمین:ا/ت
.....
جیمین:ا/ت....من.....معذرت می خوام.....یکم وایییی بدجور داشت میرفت رو مخم یکمممم.....نه خداوکیلیییی یکم.....اصلا یکم چیییی.....نخیر نمیشه باید یه درشت بارش کنم.....سریع برگشتم سمتش....
ا/ت: یکمممممم....اصلا یکممممم چیییی.....تو گذاشتی من حرف بزنممممم.....فقط کار خودتو کردییییی....خیلی نامردیی
جیمین سرشو انداخت پایین و یواش گفت:ببخشید
اشک تو چشمام جمع شد....با بغض گفتم
ا/ت:چیو ببخشم ها....تو....
حرفم تموم نشده بود که لبشو گذاشت روی لبم.....بی حرکت موندم....آروم روی لبم و میبوسید نمیخواستم....تسلیم اش بشم....اما نتونستم در مقابل این حس خوب وایسادم.....خود به خود چشمام بسته شد و باهاش همکاری کردم....بهش نیاز داشتم خیلی
پارت ۶۲
لب باز نکرده بودم که دستمو گرفت و درام کرد روی تخت....
جیمین:بهت میگم.....
شروع کرد باز کردن دکمه های لباسش فقط بهش خیره شده بودم از ترس شوکه جلو رو نگاه میکردم جیمین داشت چیکار میکرد....
پیرهنش و دراورد اومد سمتمو و روم خیمه زد تازه متوجه موقعیت شده بودم....انگار دوباره چشمم برای گریه کردن گرم شده بود فقط میگفتم: جیمین....خواهش میکنم....
بی توجه به حرف من کار خودشو میکرد .....انقد عصبانی بود که لباسم و توی تنم پاره کرد و انداخت گوشه اتاق ......التماس هام هیچ تاثیری روش نداشت فقط کار خودشو میکرد .....با حس سوزش بدی توی پایین تنم یه جیغ بلند زدم......و فقط می خواستم از زیرش بیام بیرون ولی با دوستاش دو طرف پهلوم و گرفته بود و اجازه تکون. خوردن بهم نمی داد.....محکم توم می کوبید اینقد جیغ کشیدم که گلوم گرفت و با آخرین ضربه دیگه طاقت نیاوردم و داد زدم: کوکککککک عاشقه یونهیه......اهههه
بعد این دادی که زدم دیگ توانی تو تنم نموند و همونجوری غش کردم و دیگ چیزی ندیدم.....
******
نمی دونم چقد گذشت که چشمام و باز کردم....هوا تاریک شده بود.....دلم بدجور درد میکرد.....ولی عجیب بود انگار هیچ رابطه ای نداشتم.....لباسام مرتب تنم بود دستم و گذاشتم روی سرم و بلند شدم و به اطراف نگاه کردم هیچکی نبود خواستم بلند شم که در اتاق باز شد.......ههه خودش بود.....نمی خواستم اصلا باهاش چشم تو چشم شم برای همین رومو کردم اونور بی صدا اومد نشست بغل دستم.....حتی دلم نمی خواست برگردم سمتش....تا اینکه صداش بلند شد....
جیمین:ا/ت
.....
جیمین:ا/ت....من.....معذرت می خوام.....یکم وایییی بدجور داشت میرفت رو مخم یکمممم.....نه خداوکیلیییی یکم.....اصلا یکم چیییی.....نخیر نمیشه باید یه درشت بارش کنم.....سریع برگشتم سمتش....
ا/ت: یکمممممم....اصلا یکممممم چیییی.....تو گذاشتی من حرف بزنممممم.....فقط کار خودتو کردییییی....خیلی نامردیی
جیمین سرشو انداخت پایین و یواش گفت:ببخشید
اشک تو چشمام جمع شد....با بغض گفتم
ا/ت:چیو ببخشم ها....تو....
حرفم تموم نشده بود که لبشو گذاشت روی لبم.....بی حرکت موندم....آروم روی لبم و میبوسید نمیخواستم....تسلیم اش بشم....اما نتونستم در مقابل این حس خوب وایسادم.....خود به خود چشمام بسته شد و باهاش همکاری کردم....بهش نیاز داشتم خیلی
۱۲.۰k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.