part (43) 🫂🖇🔮
part (43) 🫂🖇🔮
یونا:م..من
کوک:نمیخواد چیزی بگی
یونا:ببخشید
کوک:عذرخواهی نمیخوام باید برگردی پیشش
یونا:ولی من نمیتونم
کوک:باید بری اگه نری هم خودت و هم ته نابود میشین
یونا:ولی من نمیتونم ببخشمش
کوک:باید اینکارو بکنی
یونا:بایدی وجود نداره
یونا:م..که گوشی کوک زنگ خورد
کوک:الو
نامی:...
کوک:چی؟؟
نامی:...
کوک:باشه الان میایم
یونا:چیشده؟؟
کوک:ته حااش بد شده بردنش بیمارستان
یونا:خ..خب
کوک:باید بریم بدو
یونا و کوک راه افتادن با سمت بیمارستان
کوک سریع رفت پیش نامی
کوک:چیشده؟؟
نامی:بهش حمله قلبی دست داده
کوک:وایییییی
یونا:ا..الان حالش چطوره؟؟
نامی:فعلا که خوب نیست باید ببینیم دکتر چی میگه
هانا اومد یدونا سریع رفت پیشش:/
یونا:او..اونی حالش خوبه؟
هانا:ن اصلا حالش خوب نیس وضعش خیل خرابه باید براش دعا کنید
یونا داشت گریه میکرد
یونا:میتونم ببینمش؟؟
هانا:عاره فقط سریع باش اگه ببینن گذاشتم بد میشه برام
یونا:ممنونم اونی..و رفت پیش ته
یونا:ته ببخشید *گریه*من اشتباه کردم نباید تورو تنها میزاشتم توروخودا برگرد*همینجوری گریه میکنه*
یونا اومد بالا سر ته و ی بوسه روی پیشونیش کاشت:بخدا دوست دارم اگه قول بد...
با کار ته یونا شکه شد .. باورش نمیشد .. اون ..اون یونا رو بوسیده بود
ته ازش جدا شد
یونا:ت..تو
ته:عاره بیار بودم و همه حرفاتو شنیدم
یونا:پس اونی..
ته:عاره من بعش گفتم ک بهت اونجوری بگه
یونا:اگه یک درصد قرار بود برگردم پیشت دیگه بر نمیگردم
و گذاشت و رفت
وقتی از اتاق اومد بیرون هانا و کوک و نامی رو دید
یونا:دیگه دنبال من نیاین
کوک:یونا وایسا بخدا ته گفت
ته هم سری بلند شد و از اتاق زد بیرون:
من میرم دنبالش
نامی:اوکی برو
ته:یونا وایسا*داد*
یونا:نمیخوام تو منو *گریه*همیشه بازی میدی دیگه نمیخوام
یونا داشت میدویید ته سرعتش از یونا بیشتر ود سری اومد و یونا رو بغل کرد:
ببخشید من اشتباه کردم
ادامه دارد
...
بفرمایید به هم رسیدن اینقدر که منو نابود کردین🤣 🤣وبازم به بزرگی خودتون ببخشید که غلط املایی زیاد داره🥺
یونا:م..من
کوک:نمیخواد چیزی بگی
یونا:ببخشید
کوک:عذرخواهی نمیخوام باید برگردی پیشش
یونا:ولی من نمیتونم
کوک:باید بری اگه نری هم خودت و هم ته نابود میشین
یونا:ولی من نمیتونم ببخشمش
کوک:باید اینکارو بکنی
یونا:بایدی وجود نداره
یونا:م..که گوشی کوک زنگ خورد
کوک:الو
نامی:...
کوک:چی؟؟
نامی:...
کوک:باشه الان میایم
یونا:چیشده؟؟
کوک:ته حااش بد شده بردنش بیمارستان
یونا:خ..خب
کوک:باید بریم بدو
یونا و کوک راه افتادن با سمت بیمارستان
کوک سریع رفت پیش نامی
کوک:چیشده؟؟
نامی:بهش حمله قلبی دست داده
کوک:وایییییی
یونا:ا..الان حالش چطوره؟؟
نامی:فعلا که خوب نیست باید ببینیم دکتر چی میگه
هانا اومد یدونا سریع رفت پیشش:/
یونا:او..اونی حالش خوبه؟
هانا:ن اصلا حالش خوب نیس وضعش خیل خرابه باید براش دعا کنید
یونا داشت گریه میکرد
یونا:میتونم ببینمش؟؟
هانا:عاره فقط سریع باش اگه ببینن گذاشتم بد میشه برام
یونا:ممنونم اونی..و رفت پیش ته
یونا:ته ببخشید *گریه*من اشتباه کردم نباید تورو تنها میزاشتم توروخودا برگرد*همینجوری گریه میکنه*
یونا اومد بالا سر ته و ی بوسه روی پیشونیش کاشت:بخدا دوست دارم اگه قول بد...
با کار ته یونا شکه شد .. باورش نمیشد .. اون ..اون یونا رو بوسیده بود
ته ازش جدا شد
یونا:ت..تو
ته:عاره بیار بودم و همه حرفاتو شنیدم
یونا:پس اونی..
ته:عاره من بعش گفتم ک بهت اونجوری بگه
یونا:اگه یک درصد قرار بود برگردم پیشت دیگه بر نمیگردم
و گذاشت و رفت
وقتی از اتاق اومد بیرون هانا و کوک و نامی رو دید
یونا:دیگه دنبال من نیاین
کوک:یونا وایسا بخدا ته گفت
ته هم سری بلند شد و از اتاق زد بیرون:
من میرم دنبالش
نامی:اوکی برو
ته:یونا وایسا*داد*
یونا:نمیخوام تو منو *گریه*همیشه بازی میدی دیگه نمیخوام
یونا داشت میدویید ته سرعتش از یونا بیشتر ود سری اومد و یونا رو بغل کرد:
ببخشید من اشتباه کردم
ادامه دارد
...
بفرمایید به هم رسیدن اینقدر که منو نابود کردین🤣 🤣وبازم به بزرگی خودتون ببخشید که غلط املایی زیاد داره🥺
۲۱۷.۲k
۱۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.