پر از غرورم و زیبا ولی غمانگیزم

پر از غرورم و زیبا ولی غم‌انگیزم
درست مثل درختان فصل پاییزم

میان پوسته‌ای تنگ، گیر افتادم
طبیعی است اگر با خودم گلاویزم

به حکم دل همه‌ی برگ‌های سبزم را
ورق ورق وسط این قمار می‌ریزم

نسیم دست تکان می‌دهد و می‌گذرد
و من چگونه از این باغچه نپرهیزم

نگاه کن به همان شاخه‌ام که آن بالاست
بعید نیست خودم را از آن بیاویزم...

سعید_حیدری_ساوجی
دیدگاه ها (۱)

از ناوک خیال تو زخمیست باورم‌بنگر ستیغ عشق چه آورده بر سرم م...

مطلع طالعم از بس که دژم بود و حزینغزل زندگی ام تلخ و اسف آلو...

گرچه ما با همه هستیم، کسی با ما نیست هیچ کس بیشتر از آینه ها...

اهل گردم، دل دیوانه اگر بگذاردنخورم مِی، غم جانانه اگر بگذار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط