چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
"پارت آینده"
من: ولم کنن جونگکوککک!
جیغ کوتاهی کشید و دستشو از دست کوک خارج کرد.
من: داری کاری میکنی که واقعا باور کنم از جنس خود همون حرومزاده ایییی!
کوک: جیمین عزیزدلم یه دقیقه خوب گوش کن، جیمینن بابام مرده! مامانمم مرده! از کی میخوای انتقام بگیری؟ این عمارت خالیههه!
جیمین جیغ کشید: ولمم کننن! میخوام برمم! به درک که مردننن! دنباللل یه مدرک میگردمممم.همون چاقوعه لعنتییی که سینه من و تهیونگ و جیسو رو خراش دادهه! بایدد برمم! بایددد این لعنتیی که توی گلوم گیر کرده ازادد بشههه!
صدای گریه و داد هانمین توی محوطه پیچید. زن پرستار، مدام پسر کوچولو رو تکون میداد تا بخوابه.
من: بدش من سوجین..منو میخواد.
با بغضی که چشماشو تر کرده بود، پسر کوچولوشو از سوجین گرفت و بغلش کرد.
من: هیشش..هانمینم..من اینجام..اروم باش پسرم باشه؟؟
پسرک در ثانیه اروم شد. صداهای بامزه ایی از خودش ساخت و چشمای درشتشو-که کپی چشمای جونگکوک بودن-اروم بست و خوابید.
جیمین با بغض لبخند زد. توی این هیرویری، پسرشو داشت!
پسر خوابالودشو دست سوجین داد و بدون فوت وقت از پله های دم در بالا رفت..اما.. امان از اون صدا..امان از صدایی که هشت ماه نشنیده بودش..صدایی که برای یاداور یه چیز بود..جیسو!
خواهرکش..
ایستاد. قبل از اینکه در و باز کنه برگشت و قامت بلند و مشکی پوش جیسو رو دید..دروغ بود نه؟ توهم بود! چطور ممکن بود خواهری که مرده بود الان جلوی چشمش باشه؟
جیسو: سلام هیونگ!
جیسو، با تفنگ دستش بازی بازی کرد و به جیمینی نگاه کرد که از شدت شک، بیهوش شد و جونگکوک سمتش رفت..
ببینید، من مرض دارم😂فقط قصدم از گذاشت این پارت این بود که دیوونه تون کنم😔✨
یه دفعه ایی کلی راز واستون برملا شد حیحیحیییییی🤌🏻
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
"پارت آینده"
من: ولم کنن جونگکوککک!
جیغ کوتاهی کشید و دستشو از دست کوک خارج کرد.
من: داری کاری میکنی که واقعا باور کنم از جنس خود همون حرومزاده ایییی!
کوک: جیمین عزیزدلم یه دقیقه خوب گوش کن، جیمینن بابام مرده! مامانمم مرده! از کی میخوای انتقام بگیری؟ این عمارت خالیههه!
جیمین جیغ کشید: ولمم کننن! میخوام برمم! به درک که مردننن! دنباللل یه مدرک میگردمممم.همون چاقوعه لعنتییی که سینه من و تهیونگ و جیسو رو خراش دادهه! بایدد برمم! بایددد این لعنتیی که توی گلوم گیر کرده ازادد بشههه!
صدای گریه و داد هانمین توی محوطه پیچید. زن پرستار، مدام پسر کوچولو رو تکون میداد تا بخوابه.
من: بدش من سوجین..منو میخواد.
با بغضی که چشماشو تر کرده بود، پسر کوچولوشو از سوجین گرفت و بغلش کرد.
من: هیشش..هانمینم..من اینجام..اروم باش پسرم باشه؟؟
پسرک در ثانیه اروم شد. صداهای بامزه ایی از خودش ساخت و چشمای درشتشو-که کپی چشمای جونگکوک بودن-اروم بست و خوابید.
جیمین با بغض لبخند زد. توی این هیرویری، پسرشو داشت!
پسر خوابالودشو دست سوجین داد و بدون فوت وقت از پله های دم در بالا رفت..اما.. امان از اون صدا..امان از صدایی که هشت ماه نشنیده بودش..صدایی که برای یاداور یه چیز بود..جیسو!
خواهرکش..
ایستاد. قبل از اینکه در و باز کنه برگشت و قامت بلند و مشکی پوش جیسو رو دید..دروغ بود نه؟ توهم بود! چطور ممکن بود خواهری که مرده بود الان جلوی چشمش باشه؟
جیسو: سلام هیونگ!
جیسو، با تفنگ دستش بازی بازی کرد و به جیمینی نگاه کرد که از شدت شک، بیهوش شد و جونگکوک سمتش رفت..
ببینید، من مرض دارم😂فقط قصدم از گذاشت این پارت این بود که دیوونه تون کنم😔✨
یه دفعه ایی کلی راز واستون برملا شد حیحیحیییییی🤌🏻
۶.۷k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.