چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part³⁶
اروم در گوشش پچ زد: هیونگی، اگه هوسوک هیونگ تورو ببینه ممکنه فردا لنگ بزنیاا!
تهیونگ هین بلندی کشید، همونطور که نزدیکشون میشدن گفت: خیلی بیشعور شدی جیمین. نمیتونمت. منحرف کوچولو. اصن به تو چه؟ انقد دخالت میکنی!
ریز ریز به غرغرهاش خندید.
تهیونگ لبخند خبیثی زد و گفت: معلوم نیست، شاید تورو هم فردا لنگون ببینم چشم نقره ای!
رنگ از روش پرید. الان..تهیونگ به چی اشاره کرده بود؟ از عمد لقبی که جونگکوک بش میگفت رو گفت تا بگه که..نه نه!
لب هاشو گاز گرفت و اروم گفت: هیونگ..این چیه که میگی؟ اگه انتقام نگیرم ازت پسر بابام نیستمم!
ایندفعه این تهیونگ بود که با سرخوشی به سمت هوسوکی رفت که از زیبایی تهیونگش کور شده بود.
جیمین، مثل جوجه ایی که پشت سر مادرش میره، اروم پشت سر تهیونگ شروع به حرکت کرد و متوجه نگاه خیره جونگکوک به خودش نشد.
سولهی که از این همه توجه جونگکوک به جیمین حرصش گرفته بود، خونسرد لب زد: ایی! این چه رنگیه جیمین؟ اخه بلوند؟ اصلا بت نمیاد. اگه از من میشنوی، موهاتو رنگ نکن. صورتت بیروح میشه.
جیمین لب باز کرد تاچیزی بگه اما تهیونگ زودتر گفت: این رنگ و من انتخاب کردم نونا! همه هم به سلیقه من اعتماد دارن پس اگه تو اینو قشنگ نمیبینی چشمات مشکل پیدا کردن.
سکوت بر جمعشون حاکم شد.
جونگ سو اروم به سولهی گفت: چیکارشون داری؟ جوونن بزار خوش باشن!
و بعد زیر لب اروم ترگفت: حداقلش بهتر از توعن! اصلا به خودش نمیرسه.
سولهی تلاش کرد گریه نکنه. چرا همه بر علیه ش شده بودن؟ کم مونده بود جونگکوکم سرش فریاد بزنه.
تهیونگ بعد پچ پچ کرد با هوسوک سمتش برگشت و گفت: برو به جونگکوک بگو وقتش شده بریم، خودش میدونه.
جیمین شونه بالا انداخت: چرا من؟
ته: نمیدونم. هوسوک گفت.
سمت جونگکوکی رفت که دزدگیر ماشین رو زد و میخواست سوار بشه.
اروم دستشو از پشت روی شونه اش گذاشت و گفت: جونگکوک.."هیونگ"؟
متنفر بود از اینکه به کوک بگه هیونگ.
کوک به طرفش برگشت. جیمین پا بلندی کرد و لباش رو به گوش کوک رسوند: هوسوک هیونگی گفت بگم وقتشه بریم.
جونگکوک چشمی چرخوند. ماشین سولهی اینا رفته بودن و تهیونگ و هوسوک سوار ماشین شده بودن.
لبخندی زد و گفت: پو!
جیمین چند بار پلک زد تا متوجه حرفش بشه. اما کوک سرش رو چرخوند و لبای جیمینی که چند لحظه پیش به گوشش چسبیده بود، به لبش چسبید.
مک محکمی به لبش زد و ازش فاصله گرفت. خونسرد پشت فرمون نشست و جیمینی که ماتش برده بود رو تنها گذاشت. با گونه هاس سرخ و ضربان قلب بالا، توی ماشین نشست و محکم در و بست.
ادامه در کامنت اول👇🏻
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part³⁶
اروم در گوشش پچ زد: هیونگی، اگه هوسوک هیونگ تورو ببینه ممکنه فردا لنگ بزنیاا!
تهیونگ هین بلندی کشید، همونطور که نزدیکشون میشدن گفت: خیلی بیشعور شدی جیمین. نمیتونمت. منحرف کوچولو. اصن به تو چه؟ انقد دخالت میکنی!
ریز ریز به غرغرهاش خندید.
تهیونگ لبخند خبیثی زد و گفت: معلوم نیست، شاید تورو هم فردا لنگون ببینم چشم نقره ای!
رنگ از روش پرید. الان..تهیونگ به چی اشاره کرده بود؟ از عمد لقبی که جونگکوک بش میگفت رو گفت تا بگه که..نه نه!
لب هاشو گاز گرفت و اروم گفت: هیونگ..این چیه که میگی؟ اگه انتقام نگیرم ازت پسر بابام نیستمم!
ایندفعه این تهیونگ بود که با سرخوشی به سمت هوسوکی رفت که از زیبایی تهیونگش کور شده بود.
جیمین، مثل جوجه ایی که پشت سر مادرش میره، اروم پشت سر تهیونگ شروع به حرکت کرد و متوجه نگاه خیره جونگکوک به خودش نشد.
سولهی که از این همه توجه جونگکوک به جیمین حرصش گرفته بود، خونسرد لب زد: ایی! این چه رنگیه جیمین؟ اخه بلوند؟ اصلا بت نمیاد. اگه از من میشنوی، موهاتو رنگ نکن. صورتت بیروح میشه.
جیمین لب باز کرد تاچیزی بگه اما تهیونگ زودتر گفت: این رنگ و من انتخاب کردم نونا! همه هم به سلیقه من اعتماد دارن پس اگه تو اینو قشنگ نمیبینی چشمات مشکل پیدا کردن.
سکوت بر جمعشون حاکم شد.
جونگ سو اروم به سولهی گفت: چیکارشون داری؟ جوونن بزار خوش باشن!
و بعد زیر لب اروم ترگفت: حداقلش بهتر از توعن! اصلا به خودش نمیرسه.
سولهی تلاش کرد گریه نکنه. چرا همه بر علیه ش شده بودن؟ کم مونده بود جونگکوکم سرش فریاد بزنه.
تهیونگ بعد پچ پچ کرد با هوسوک سمتش برگشت و گفت: برو به جونگکوک بگو وقتش شده بریم، خودش میدونه.
جیمین شونه بالا انداخت: چرا من؟
ته: نمیدونم. هوسوک گفت.
سمت جونگکوکی رفت که دزدگیر ماشین رو زد و میخواست سوار بشه.
اروم دستشو از پشت روی شونه اش گذاشت و گفت: جونگکوک.."هیونگ"؟
متنفر بود از اینکه به کوک بگه هیونگ.
کوک به طرفش برگشت. جیمین پا بلندی کرد و لباش رو به گوش کوک رسوند: هوسوک هیونگی گفت بگم وقتشه بریم.
جونگکوک چشمی چرخوند. ماشین سولهی اینا رفته بودن و تهیونگ و هوسوک سوار ماشین شده بودن.
لبخندی زد و گفت: پو!
جیمین چند بار پلک زد تا متوجه حرفش بشه. اما کوک سرش رو چرخوند و لبای جیمینی که چند لحظه پیش به گوشش چسبیده بود، به لبش چسبید.
مک محکمی به لبش زد و ازش فاصله گرفت. خونسرد پشت فرمون نشست و جیمینی که ماتش برده بود رو تنها گذاشت. با گونه هاس سرخ و ضربان قلب بالا، توی ماشین نشست و محکم در و بست.
ادامه در کامنت اول👇🏻
۶.۴k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.