به چشمهایم زل زد و گفت

به چشمهایم زل زد و گفت:
"با هم درستش می کنیم"

چه لذّتی داشت این با هم، حتّی اگر با هم، هیچ چیزی هم درست نمی شد، حتّی اگر تمامِ سرمایه ام بر باد می رفت، حسّی که به واژه ی "با هم" داشتم را با هیچ چیزی در این دنیا، معاوضه نمی کردم.
تنها کسی که وحشتِ تنهایی را درک کرده باشد، می تواند حسّ ِ مرا در آن لحظات درک کند.

#لیلیان_هلمن
از کتاب: زنی ناتمام
دیدگاه ها (۱)

نامه بیست و یکم:عزیز من!خوشبختی، نامه ای نیست که یکروز، نامه...

آوردن نام تو رزق استیادآوری یادت روزی...چترها را باید بستبای...

روزی، اتوبوس خلوتی در حال حرکت بود. پیرمردی با دسته گلی زیبا...

عصرها آدمها هوایی میشوند هوایی خاطراتشان و ذهنشان پر می کشد ...

به چشم‌هایم زل زد و گفت: «با هم درستش می‌کنیم». چه لذتی داشت...

السلام علیک یا حجت الله فی ارضه ع

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط