دختر قاتل : part ³¹
دختر قاتل : part ³¹
ویو کوک
داشتم با گوشی ور میرفتم ک صدای کفش اومد وقتی سرمو بلند کردم ات و دیدم ک داره از پله ها میاد پایین محوش شده بودم ک وقتی ب خودم اومدم ک ات گفت ..
ات: چیزی شده ؟ زشت شدم ؟
کوک: ا..آره برو لباستو عوض کن خیلی بازه
ات :گمشو بابا تو چیکاره ای هرچی بخوام خودم میپوشم
کوک:دارم برات(عصبی )
ویو ات
دیگ کم کم داشتن مهمونا میومدن داشتم همینطوری میگشتم ک چشمم خورد ب در کانگ سو رو دیدم اون دوماه پیش کمکم کرد پس دلیلی نداشت الان باهاش دشمن باشم رفتم سمتش
ات:سلام کانگ چطوری
کانگ :هی سلام ات
ات:الان دیگ باهم رفیقیم مگ نه 🙃
کانگ :راستش هیچ وقت باهات دشمنی نداشتم این تو بودی ک اول شروع میکردی
ات: عاه راست میگی دیگ چه خبر
ویو کوک
داشتم میگشتم دنبال ات ک یکم اونور تر کنار میز ویسکی ها دیدمش داشت با ی پسره حرفمیزد عصبی شدمو رفتم سمتشون
ات: کانگ ویسکی میخوری یا آب جو یا شراب؟؟
کانگ:شراب رو ترجیح میدم
ات :اوه خب پس منم ویسکی وایسا اینجا تا بیام
کانگ :باشه
ویو ات
رفتم سمت آشپز خونه تا شراب مورد علاقمو بیارم تا کانگ هم ازش امتحان کنه ک یهو صدای خورد شدن چیزی اومد رفتم بیرون از آشپز خونه ک با چیزی ک دیدم حالم بد شد رفتم جلو تر باورم نمیشد
ات:..............
ویو کوک
داشتم با گوشی ور میرفتم ک صدای کفش اومد وقتی سرمو بلند کردم ات و دیدم ک داره از پله ها میاد پایین محوش شده بودم ک وقتی ب خودم اومدم ک ات گفت ..
ات: چیزی شده ؟ زشت شدم ؟
کوک: ا..آره برو لباستو عوض کن خیلی بازه
ات :گمشو بابا تو چیکاره ای هرچی بخوام خودم میپوشم
کوک:دارم برات(عصبی )
ویو ات
دیگ کم کم داشتن مهمونا میومدن داشتم همینطوری میگشتم ک چشمم خورد ب در کانگ سو رو دیدم اون دوماه پیش کمکم کرد پس دلیلی نداشت الان باهاش دشمن باشم رفتم سمتش
ات:سلام کانگ چطوری
کانگ :هی سلام ات
ات:الان دیگ باهم رفیقیم مگ نه 🙃
کانگ :راستش هیچ وقت باهات دشمنی نداشتم این تو بودی ک اول شروع میکردی
ات: عاه راست میگی دیگ چه خبر
ویو کوک
داشتم میگشتم دنبال ات ک یکم اونور تر کنار میز ویسکی ها دیدمش داشت با ی پسره حرفمیزد عصبی شدمو رفتم سمتشون
ات: کانگ ویسکی میخوری یا آب جو یا شراب؟؟
کانگ:شراب رو ترجیح میدم
ات :اوه خب پس منم ویسکی وایسا اینجا تا بیام
کانگ :باشه
ویو ات
رفتم سمت آشپز خونه تا شراب مورد علاقمو بیارم تا کانگ هم ازش امتحان کنه ک یهو صدای خورد شدن چیزی اومد رفتم بیرون از آشپز خونه ک با چیزی ک دیدم حالم بد شد رفتم جلو تر باورم نمیشد
ات:..............
۱۶.۹k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.