p:¹³..." Happening"

اون جونگ ویو"

اون جونگ کوک بود؟...چرا؟...چرا اومده اینجا؟

+:امممم...سلام...اتفاقی افتاده

×:آره

_:کیه؟

+:جونگ کوک

تهیونگ اومد اینجا

_:به به آقای جعون چرا نمیای داخل

×:اومدم یچیزی به اون جونگ بگم

_:خب...

×:ببین اون جونگ بابا و مامان ما و پدر و مادر تهیونگ میخوان برن آمریکا تا ۴ سال آینده و تو این مدت میخوان یه شرکت هم تو آمریکا بزنن...اونا فردا حرکت می کنند ازم خواستن تا بیام و بگم فردا ساعت ۱۲ میرن تو و تهیونگ باید ۱۰ اونجا باشین

+:امممم...باشه...خب بیا تو دیگه

جونگ کوک اومد تو و نشست رو یکی از صندلی های میز نهار خوری

+:جونگ کوک

_:هوم

+:میشه امروز اینجا پیش ما باشی

×:چرا همچین چیزی میخوای؟

+:همینطوری

×:آه...باشه پس بزار به مامان زنگ بزنم و بگم

راستش خوشحال شدم جونگکوک اینجا میمونه(دوستان محض اطلاع تهیونگ تلفنش زنگ خورد و رفت تو حیاط حرف بزنه)

پس پریدم بغلش

+:واییییی...جونگ کوک تو خیلی خوبی

_:آ...آ...اون جونگ

حس کردم دستی رو کمرم اومد و بغلم کرد باورم نمیشه جونگ کوک بغلم کرد

_:ببخشید مزاحم اوقات شریفتون میشم ولی صبحونه حاضره

×:ببینم تهیونگ حسودی میکنی؟

_:اونوقت چرا باید حسودی کنم؟

ذهن تهیونگ"اره حسودی میکنم اره من عاشقش شدم"

×:چون با چشای حرصی داشتی نگام میکردی

+:بچه ها ول کنید من میرم میز رو بچینم جونگ کوک تو برو به مامان زنگ بزن و بگو امشب اینجا میمونی و تهیونگ بیا بریم صبحونه رو بچینیم

_×:باشه

تهیونگ ویو"

راستش من از اون اول عاشق اون جونگ بودم...و وقتی دیدم کوک رو بغل کرد یه لحظه داشتم میمردم(خدا نکنه پسرم🥲)

اون برادر ناتنیشه ولی اگه برادر واقعیش بود یه چیزی

که اون آقا رفت بالا زنگ بزنه

من و اون جونگ هم میز رو آماده میکردیم

جونگ کوک از اتاق اومد بیرون و گفت...
دیدگاه ها (۱)

p:¹⁴..." Happening"

p:¹⁵..." Happening"

جین کجایی دلم برات تنگه😞

میتسوری خیلی کیوته🥺

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕عشق مافیاویو بورام یه نفر اومد دنبالم که ببرتم تو عمار...

یادتونه جونگ کوک اومد لایو و همه داشتن می گفتن که تو خونه جو...

black flower(p,312)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط