p:¹⁴..." Happening"
اون جونگ ویو"
×:بابا گفت میتونم بمونم
+:هورااااا
_:اها هورا..."با یه حالت کسالت"
پرش شب"
+:خب دیگه بریم بخوابیم
_×:باشه
×:خب من کجا بخوابم؟
_:اتاق مهمان
+:پیش من
(اینجا جونگ کوک فهمیده عاشق اون جونگه)
×"همون میرم پیش اون جونگ
_:؟؟؟
_:پس من؟
×:امشب تو برو اتاق مهمان
+:اممممم...
۱۰ مین بعد"
+:خب دوستان مجبور بودین سه نفری رو تخت دو نفری بخوابیم؟
_:ایممم...شاید
×:مگه من نمی تونم بغل خواهر خودم بخوابم؟
راستش اینو گفت تعجب کردم جونگکوک هیچوقت منو خواهر خودش نمی دید...
_:نه بابا چه اشکالی"حرصی"
+:خب بچه ها بس کنید باید بخوابیم تا فردا پاشیم بریم خداحافظی با مامان باباها
_:باشه
×:خیله خب
پرش زمانی به صب"
بیدار شدم دیدم یه دوتاشون تو دو میلی صورتم بودن...داشتم سکته میزدم
۳۰ مین بعد"
بزور از وسط اون دوتا بیرون اومدم و رفتم به ساعت نگاه کردم ساعت هشت و نیم بود بعد پریدم تو حموم یه حموم ۱۵ مینی گرفتم ساعت شد هشت و ۴۵ بعد ده دیقه موهامو خشک کردم و لباس پوشیدم سریع صبحونه رو آماده کردم و اون دوتا رو صدا زدم
۱۵ مین بعد"
+:بچه هااااااااااااااااا بیداررررررررر شیددددددددد ای ای گلوم بیدار شید دیگهههههههه
_:هااا...چته "خوابالو"
×:ساعت چنده "خوابالو"
+:تهیونگ باید بیدار شید و ساعت ۹ و ده دیقه هسسسسس
یهو تهیونگ و جونگ کوک عین برق زده ها پاشدن و رفتم پایین
۳۰ مین بعد"
صبحونه رو خوردیم و...
×:بابا گفت میتونم بمونم
+:هورااااا
_:اها هورا..."با یه حالت کسالت"
پرش شب"
+:خب دیگه بریم بخوابیم
_×:باشه
×:خب من کجا بخوابم؟
_:اتاق مهمان
+:پیش من
(اینجا جونگ کوک فهمیده عاشق اون جونگه)
×"همون میرم پیش اون جونگ
_:؟؟؟
_:پس من؟
×:امشب تو برو اتاق مهمان
+:اممممم...
۱۰ مین بعد"
+:خب دوستان مجبور بودین سه نفری رو تخت دو نفری بخوابیم؟
_:ایممم...شاید
×:مگه من نمی تونم بغل خواهر خودم بخوابم؟
راستش اینو گفت تعجب کردم جونگکوک هیچوقت منو خواهر خودش نمی دید...
_:نه بابا چه اشکالی"حرصی"
+:خب بچه ها بس کنید باید بخوابیم تا فردا پاشیم بریم خداحافظی با مامان باباها
_:باشه
×:خیله خب
پرش زمانی به صب"
بیدار شدم دیدم یه دوتاشون تو دو میلی صورتم بودن...داشتم سکته میزدم
۳۰ مین بعد"
بزور از وسط اون دوتا بیرون اومدم و رفتم به ساعت نگاه کردم ساعت هشت و نیم بود بعد پریدم تو حموم یه حموم ۱۵ مینی گرفتم ساعت شد هشت و ۴۵ بعد ده دیقه موهامو خشک کردم و لباس پوشیدم سریع صبحونه رو آماده کردم و اون دوتا رو صدا زدم
۱۵ مین بعد"
+:بچه هااااااااااااااااا بیداررررررررر شیددددددددد ای ای گلوم بیدار شید دیگهههههههه
_:هااا...چته "خوابالو"
×:ساعت چنده "خوابالو"
+:تهیونگ باید بیدار شید و ساعت ۹ و ده دیقه هسسسسس
یهو تهیونگ و جونگ کوک عین برق زده ها پاشدن و رفتم پایین
۳۰ مین بعد"
صبحونه رو خوردیم و...
۵.۷k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.