چهارشنبه ها منتظرش بودم سر چهار راه دکترا…
چهارشنبه ها منتظرش بودم سر چهار راه دکترا…
سرباز بود نمیدونم چه حکمتی بود فقط چهارشنبه ها بهش مرخصی میدادن…!
با همون فرم سربازی و موهای تراشیده شدشو پوتینای خاکیش میومد سر قرار…
همه جوره عاشقش بودم,مهم نبود چی پوشیده و سر وضعش چطوره…
گیریم کت چرم میپوشید و موهاشو ژل کاری میکرد ,اونوقت با یه شاخه گل رز قرمز دستشو یه سیگار کاپیتان بلک گوشه لبش میومد سرقرار,فرقی داشت؟
نداشت! من عاشق همین شاخه گلای یاس سفید پژمرده ایی بودم که دزدکی از حیاط پادگان میچید,بودم…!
همین که اجازه مرخصیش صادر میشد مستقیم میومد سر قرار،
از اونور خیابون منو که میدید میخندید,بلند بلند!
ملت فکر میکردند دیوونه ست! هرچی چشامو کج میکردم که ینی نخند صدای خندشو بالا میبرد,استدلالشم این بود تو پر از شوق زندگیی چرا وقتی کنارمی نخندم؟؟میخام ازین فرصت استفاده کنم.. و ادامه میداد!
گوششم بدهکار نبود که آقا من هستم تا همیشه هستم…
دستمو میگرفتو میدوید تو خیابون ,مجبوری دنبالش میدوییدم نه اینکه بدم بیاد ها نه ! عاشقه اینکاراش بودم ،اصن همین خل بازیاش عاشقم کرده بود اما خب یخورده غیرعادی بود…مستقیم میرفت سمت کافه خیابون بیستو چهارم,همون گوشه ی دنج منو مینشوند و خودش میشست روبه روم…زل میزد تو چشام,حرف نمیزد… میدونستم اول باید خوب نگاهم کنه بعد سر صحبتو باز میکرد…
ازش میپرسیدم:دوسم داری؟!
دستشو میکشید رو چشامو میگفت؛
به همین برکت که عاشقتم...
از این حرفاش مثل بچه ها ذوق میکردم…!
شکلات داغمون که تموم میشد منو پیاده میرسوند دم خونمون میگفت خوبیت نداره هوا که رو به تاریکی رفت دختر تنها تو خیابون باشه!
غیرتی بود دیگه کاریش نمیشد کرد,,
تا میرفتم خونه تا چهار شنبه بعدی به چهار شنبه قبل فکر میکردم…!
الان هفت سال میگذره ،هرچهارشنبه سر چهار راه دکترا منتظرشم، نمیدونم چرا نمیاد..
دوستام میگن که اونروز بعد از رسوندنه من به خونه تو راه برگشت با یه کامیون تصادف کرده و برای همیشه رفته…!
اما مگه میشه؟ میتونه منو تنها بزاره و بدون اینکه دستمو بگیره جایی بره؟؟
اونا همشون حسرت عشق مارو میخوردن پس دروغ میگن … حتما براش کاری پیش اومده نتونسته بیاد,چهار شنبه بعدی حتما میادش:)
#زینب_اسحاقی
#بانو
سرباز بود نمیدونم چه حکمتی بود فقط چهارشنبه ها بهش مرخصی میدادن…!
با همون فرم سربازی و موهای تراشیده شدشو پوتینای خاکیش میومد سر قرار…
همه جوره عاشقش بودم,مهم نبود چی پوشیده و سر وضعش چطوره…
گیریم کت چرم میپوشید و موهاشو ژل کاری میکرد ,اونوقت با یه شاخه گل رز قرمز دستشو یه سیگار کاپیتان بلک گوشه لبش میومد سرقرار,فرقی داشت؟
نداشت! من عاشق همین شاخه گلای یاس سفید پژمرده ایی بودم که دزدکی از حیاط پادگان میچید,بودم…!
همین که اجازه مرخصیش صادر میشد مستقیم میومد سر قرار،
از اونور خیابون منو که میدید میخندید,بلند بلند!
ملت فکر میکردند دیوونه ست! هرچی چشامو کج میکردم که ینی نخند صدای خندشو بالا میبرد,استدلالشم این بود تو پر از شوق زندگیی چرا وقتی کنارمی نخندم؟؟میخام ازین فرصت استفاده کنم.. و ادامه میداد!
گوششم بدهکار نبود که آقا من هستم تا همیشه هستم…
دستمو میگرفتو میدوید تو خیابون ,مجبوری دنبالش میدوییدم نه اینکه بدم بیاد ها نه ! عاشقه اینکاراش بودم ،اصن همین خل بازیاش عاشقم کرده بود اما خب یخورده غیرعادی بود…مستقیم میرفت سمت کافه خیابون بیستو چهارم,همون گوشه ی دنج منو مینشوند و خودش میشست روبه روم…زل میزد تو چشام,حرف نمیزد… میدونستم اول باید خوب نگاهم کنه بعد سر صحبتو باز میکرد…
ازش میپرسیدم:دوسم داری؟!
دستشو میکشید رو چشامو میگفت؛
به همین برکت که عاشقتم...
از این حرفاش مثل بچه ها ذوق میکردم…!
شکلات داغمون که تموم میشد منو پیاده میرسوند دم خونمون میگفت خوبیت نداره هوا که رو به تاریکی رفت دختر تنها تو خیابون باشه!
غیرتی بود دیگه کاریش نمیشد کرد,,
تا میرفتم خونه تا چهار شنبه بعدی به چهار شنبه قبل فکر میکردم…!
الان هفت سال میگذره ،هرچهارشنبه سر چهار راه دکترا منتظرشم، نمیدونم چرا نمیاد..
دوستام میگن که اونروز بعد از رسوندنه من به خونه تو راه برگشت با یه کامیون تصادف کرده و برای همیشه رفته…!
اما مگه میشه؟ میتونه منو تنها بزاره و بدون اینکه دستمو بگیره جایی بره؟؟
اونا همشون حسرت عشق مارو میخوردن پس دروغ میگن … حتما براش کاری پیش اومده نتونسته بیاد,چهار شنبه بعدی حتما میادش:)
#زینب_اسحاقی
#بانو
۳۲.۱k
۱۴ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.