part

#part_4
#dar_hamsaiegie_godzila

هیچ کس هیچی نگفت...حسابی خر کیف شدم...اصلا یه لحظه یه حس غرور بهم دست دادکه چقدهم کلاسیام دوسم دارن...داشتم همین جوری بایه لبخند از سر رضایت به تک تک بچه ها نگاه می کردم که چشمم خورد به رادوین...پشت چشمی براش نازک کردم...اونم لبخند شیطونی زد...
درجواب استاد که گفت:هیچ کس هیچی نمیگه؟؟
جواب داد: چرا استاد!!!!خانوم شایان هستن ایشون...خانوم رها شایان.
ورو کرد سمت من و دوراز چشم استاد چشمکی بهم زد وباحرکات لبش گفت: 0- 1 به نفع من...
چشم غره ای بهش رفتم.
استاد گفت:می تونید بشنید خانوما اما شما خانوم شایان انتظار نمره نداشته باشین از من آخرترم.
پوزخندی زدم گفتم:ازاولشم ازشماانتظاری نمی رفت!
کلاس دوباره ترکید وحسینی باگفتن ساکت یه سکوت مطلق ایجاد کرد وباسر اشاره داد تا من و ارغوان بریم بشینیم وشروع کرد به درس دادن.
سرم به شدت دردمی کرد.طوری که چندباری سرم و روی میز گذاشتم و چشمام و بستم.هرچی فحش بلد بودم تو دلم باره رادوین کردم.پسره ی نفهم!خودشیرین لوس!حالا مثلا این اسم م و نمی گفت،سرش و با گیوتین می زدن؟!
تو طول کلاس حتی یه نگاهم بهش ننداختم... اما اون همش به من نگاه میکردو پوزخند می زد...حالیت میکنم...صبر کن...چنان آشی برات می پزم که یه وجب روش روغن داشته باشه آقای رستگار!!!!! حالا ببین کی گفتم
دیدگاه ها (۰)

#part_5 #dar_hamsaiegie_godzilaبعداز تموم شدن کلاس ورفتن حسی...

#part6#dar_hamsaiegie_godzila- ارغوان همش تقصیر توئه...اگه ت...

#part_3 #dar_hamsaiegie_godzilaوقتی رسیدیم دانشگاه،یه ربع از...

#اغوش_استاد🌙#پارت13یک ماه ازبودنم توخونه خودم می گذشت وفقط ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط