Part

#Part224
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸

به پوچ گرایی رسیده بودم
انگار که هیچ چیزی برام مهم نبود
داد و فریادهای بابام و شهرام و گریه های مادرم ثانیه به ثایه تو مغزم اکو میداد
سیلی که بابام تو صورت سام زد و فوشهایی شهرام میداد و اه و ناله هایی که مادرم میکرد همه و همه بعد از عقدی که از ته دل راضی بودم ولی نه توی همچین شرایطی باعث شد خونوادم رو از دست بدم

سام میتونست قضیه رو حل کنه
صدای میلاد رو میشنیدم که با هزاران دلیل و برهان میخواست بپیچونه ولی بد تر از همه تست عدم بکارتم بود که بابام با دیدنش قسم خورد اگه برگردم خونه سرم رو روی سینم میزاره

بابام هیچ وقت به قرآن و به خدا قسم نمیخوره ولی قسم مرگ من رو خورد
یاسمن همش پیشم بود
پیش منی که به یک نقطه ی نا معلوم خیره شده بودم و نظاره گر از دست دادم خونوادم بودم

حسم به سام؟
اون لحظه گنگ ترین حس دنیا بود

اصلاً صداش رو نمیشنیدم چون به خاطر عکس العمل پدرم و شهرام اصلاً سمتم نمیومد
چند نفر از فامیل هامون که تو دادگستری کار میکردند همه اومده فودند به ما سر بزنند بفهمند چی شده
که البته همه فهمیدند
مگه زجر آورتر از این هم هست که از چشم خونوادت بیوفتی
اونم در عرض فقط چند ساعت
همه بهت پشت کنند
میگند خود کرده را تدبیر نیست
دیدگاه ها (۱)

#Part225#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 آره خودم کردم که ل...

#Part226#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 مامان مریم_ آفرین ...

#Part223#آدمای_شرطی🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 حرفی نزدم ولی به وق...

#Part222#آدمای_شرطی 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 سام دادی زد_ گفتم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط