Part
#Part226
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
مامان مریم_ آفرین به تو دختر گلم خیلی خوب میشه سام دو سه روز بره با شیرین خوش بگذرونه بلکه یکم دل هر دوتاشون باز شه مخصوصاً شیرین، عروسم از روزی که پاشو توی این خونه گذاشته بغیر از بله و خیر هیج چیز دیگه ای ازش نشنیدم!
مامان داشت غصه ی شیرین رو میخورد و من داشتم به قیافه ی یاسمن میخندیدم که کلی کار امروز سرش میریخت که حتی ٥ دقیقه وقت سر خاروندن هم نداشت
بالاخره یاسمن رفت و منم با سینی پر از صبحونه و چیزهایی که شیرین عاشقش هست رفتم بالا
پرده ی توری و سفید تختمون رو کنار زدم و رفتم تو تخت صبحونه رو روی پا تحتی گذاشتم و خم شدم رو صورت نازش
لعنت به من که باعث اون همه ناراحتی براش شدم
ولی از تک تک افرادی کا باعث تحقیر یکی یدونم شدند انتقام میگیرم
هنوز هم اتفاقی که برامون افتاد برام غیر قابل هضمه، لعنت به شهرهای کوچیک که همه همدیگر رو میشناسند
هیچ وقت دلم نمیخواست اینجوری دستش رو بگیرم و بیارمش تو کاخی که براش ساختم، میخواستم مجلل ترین و بزرگترین و با ابهت ترین عروسی ممکن رو براش بگیرم
همون لباس عروسی که عاشقش بود رو تو تنش ببینم
با این اوصاف از وقتی که برگشتیم نتونستم بهش بریم
میترسم افسرده بشه
هر روز تو اتاقمون میشینه و به بیرون نگاه میکنه
یا نهایتش میاد بیرون از خونه و تو باغ یکم قدم میزنه
#آدمای_شرطی
🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃 🌸
مامان مریم_ آفرین به تو دختر گلم خیلی خوب میشه سام دو سه روز بره با شیرین خوش بگذرونه بلکه یکم دل هر دوتاشون باز شه مخصوصاً شیرین، عروسم از روزی که پاشو توی این خونه گذاشته بغیر از بله و خیر هیج چیز دیگه ای ازش نشنیدم!
مامان داشت غصه ی شیرین رو میخورد و من داشتم به قیافه ی یاسمن میخندیدم که کلی کار امروز سرش میریخت که حتی ٥ دقیقه وقت سر خاروندن هم نداشت
بالاخره یاسمن رفت و منم با سینی پر از صبحونه و چیزهایی که شیرین عاشقش هست رفتم بالا
پرده ی توری و سفید تختمون رو کنار زدم و رفتم تو تخت صبحونه رو روی پا تحتی گذاشتم و خم شدم رو صورت نازش
لعنت به من که باعث اون همه ناراحتی براش شدم
ولی از تک تک افرادی کا باعث تحقیر یکی یدونم شدند انتقام میگیرم
هنوز هم اتفاقی که برامون افتاد برام غیر قابل هضمه، لعنت به شهرهای کوچیک که همه همدیگر رو میشناسند
هیچ وقت دلم نمیخواست اینجوری دستش رو بگیرم و بیارمش تو کاخی که براش ساختم، میخواستم مجلل ترین و بزرگترین و با ابهت ترین عروسی ممکن رو براش بگیرم
همون لباس عروسی که عاشقش بود رو تو تنش ببینم
با این اوصاف از وقتی که برگشتیم نتونستم بهش بریم
میترسم افسرده بشه
هر روز تو اتاقمون میشینه و به بیرون نگاه میکنه
یا نهایتش میاد بیرون از خونه و تو باغ یکم قدم میزنه
- ۱.۸k
- ۰۵ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط