پارت

#پارت_۳۹
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!

ارسلان : سلام متین خوبی
متین : به به سلام ارسلان خان کجا بودی تو چرا نیومدی جشن ممد
ارسلان : دیانا مگه بهت نگفت؟
متین : چرا اتفاقا یه چیزایی گفت چیشده بود

کل داستان رو براش تعریف کردم

متین : اوه اوه الان کجایی
ارسلان : پاسگاه
متین : دیانا کجاست؟
ارسلان: رفته تو داره مینویسه
متین : اها
داداش میخوای بیایم اونجا؟
ارسلان : نه نمیخوام مزاحمتون بشم
متین : نه باو اتفاقا منو نیکا هم خونه ممدیم الان میایم اونجا هم ممدو میبینی هم میایم یه کمکی بالاخره از دستمون بر میاد دیگه
ارسلان : مرسی
متین : ♡
ارسلان : راستی متین اینو میخواستم ازت بپرسم
تو به دیانا گفتی که من به خاطر اون نرفتم پیش مامان بابام
متین : آره ببخشید که بهت خبر ندادم
ارسلان : نه باو عیب نداره
متین : الان میام
ارسلان : اوک خدافظ

گوشی گذاشتم کنار
یکم جای چاقو بهتر شده بود
یه سوال از خودم داشتم
الان دیانا به عنوان چی به من کمک کرد؟
به عنوان یه رفیق یا....
ما که کات کردیم

همینجوری که داشتم با خودم حرف میزدم دیدم دیانا اومد بیرون

سرهنگ : خب شما میتونید برید خونه
ما اول باید درمورد سابقه ی این آقا پارسا تحقیق کنیم بعد در اسرع وقت دستگیر میشن
دیانا : واقعا؟!🥺
سرهنگ : بله فعلا خدانگهدار
دیدگاه ها (۰)

#پارت_۴۰ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!ارسلان : دیانا یه سوال د...

دهنت سرویسسسسس😂😂😂این چه ادیتیه آخه لامصب😂#BTS

#پارت_۳۸ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!ارسلان : سلام سرهنگ: آقا...

#پارت_۳۷ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!آوا : شما او پشت چی داری...

رمان بغلی من پارت ۷۷... فردا ...دیانا: با صدای گوشیم چشامو ب...

رمان بغلی من پارت ۷۴ارسلان: لبخندی بهش زدم و روی سینش چرخوند...

رویای من دروغ نمیگه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط