پارت

#پارت_۳۷
#ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!

آوا : شما او پشت چی دارین پچ پچ میکنین
ارسلان : به تو مربوطه؟؟
دیانا : ارسلان حرف نزن خونت بیشتر میره
ارسلان : باش♡

بعد از ده دیقه رسیدیم بیمارستان

آوا : ارسلان چی بگیم
ارسلان: چی باید بگیم میگم چاقو خوردم دیگه
آوا : خو اسکل اگه بگی که زنگ میزنن به پلیس
ارسلان : او راستی حواسم نبود
دیانا : خو چی بگیم پس؟
ارسلان : از طرفی بگیم چاقو خوردم میرن پارسا رو دستگیر میکنن خوش به حال ما میشه
آوا : خو تو رو هم با این وضعت میبرن بازجویی و این مسخره بازیا
ارسلان: خو از اونور پارسا دیگه اذیتمون نمیکنه
آوا: آره خو اونم هس
دیانا : آقا می ارزه این دفعه پارسا بگیریم دیگه زندمون نمیزاره
آوا: مگه چند بار گرفتتون؟😐
دیانا : این بار، بار دومه یه سری هم از دستشون در رفتیم

دیانا :
تصمیم گرفتیم بگیم همون چاقو خورده و رفتیم تو

پرستار : چاقو خوردن؟!
دیانا : اممم..آره
پرستار : حراست چاقو خوردن
حراست : باشه

حراست زنگ زد به پلیس

پرستار یکم بتادین رو زخم ارسلان مالید

ارسلان : هوففففف
دیانا : الان تموم میشه

تموم شد و اومدیم بیرون
همین اومدیم بیرون یه پلیسه اومد جلومون وایساد

سرهنگ : سلام سرهنگ صادقی هستم از آگاهی
دیدگاه ها (۱۰)

#پارت_۳۸ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!ارسلان : سلام سرهنگ: آقا...

#پارت_۳۹ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!ارسلان : سلام متین خوبیم...

#پارت_۳۶ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!یه دختره با پا اومد تو ک...

#پارت_۳۵ #ناشناخته_ی_من_تا_ابد_بمان!ارسلان : تا پارسا اینو گ...

پارت ۳۸ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۱۹ فیک دور اما آشنا

این یه عشقه بیبپارت.: 36از اتاقم اومدم بیرون جونگکوک به لباس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط