پارت ۲۶
پارت ۲۶
کوهنوردی بعد از ۲ ساعت به اتمام رسید و منو پارمیس و آیدا هم خونه ما جمع شدیم تا یه شب خوب رو کنار هم رقم بزنیم .
از اونجایی که پسرا نبودن و دسته جمعی رفته بودن شمال مامان پارمیس و آیدا اجازه دادن بمونن و ما هم تا صبح بیدار موندیم و از لواشک و پاستیلای من خوردیم که البته ازوشون قول گرفتم واسم بخرن .
پارمیس وقتی قضیه رو فهمید خیلی ناراحت شد و منو و آیدا رو دلداری داد و گفت که تقصیر من و آیدا نیس و این باعث نمیشه که افسردگی بگیرید .
یه مشکل بوده و حل شده همین .
پاشین بابا بند و بساطتون رو جمع کنین تا جمعتون نکردم .
با شوخی و خنده صبح شد و ما بعد از نماز خوندن خوابیدیم .
با درد عجیبی تو ناحیه ی شرم بلند شدم چشام رو به زور باز کردم و پای پارمیس رو دیدم که خورده تو سرم عوضی چه راحتم خوابیده آیدا هم خواب بود پس من چرا باید بیدار می شدم .
کلافه نگاشون کردم و عصبی آب گلدون رو روی صورت پارمیس خالی کردم و زیر لب گفتم : دختره ی عوضی سرم نابود شد .
پارمیس با یه جیغ فرابنفش واکنش نشون داد که واکنشش آیدا رو هم از خواب بیدار کرد به اضافه ی اینکه مامان رو هم به اتاق کشوند .
مامان سراسیمه و با نفسای کشدار گفت : چی ...چی ش..شده دخت..دخترا ؟
من : چیزی نیس مامان پارمیس می خواست ما رو از خواب بیدار کنه جیغ زد .
مامان مشکوک نگام کرد و نگاش به سمت پارمیس که بی شباهت به موش آبکشیده نبود کشیده شد .
مامان : دریا ؟
من : مامان خودش اول لگد زد تو سرم خوب .
پارمیس : چرا الکی میگی من که خواب بودم اصلا .
مامان منتظر بود توضیح بدم : خوب مامان جدی پارمیس لگد زد خورد تو سرم منم از خواب بلند شدم بعد اعصابم یه خورده خورد شد آب گلدون رو خالی کردم روش .
مامان : دریا من با تو کار دارم بیا آشپزخونه .
من : مامان من که کاری نکردم .
چشم غره ای رفت و به آشپرخونه اشاره کرد .
از دست پارمیس عصبی بودم و می دونستم مامانم یه تنبیه واسم در نظر گرفته برای همین قدمام رو محکم رو زمین می ذاشتم تا حرصم رو روی زمین خالی کنم .
با شنیدن تنبیه مامان مسخ شده نگاش کردم .
ناهار امروز گردن من بود این تازه از بعد مثبتشه پسرا و دوستاشم ناهار اینجان .
نفس عمیق و کشداری کشیدم که مامان بلند گفت : شروع کن دیگه .
من : مامان من خراب می کنم غذات رو حیف و میل میشه .
مامان : مشکلی نیس کارت رو بکن .
من : مامااااان .
اما مامان یه ذره رحم نداشتم آخرشم مجبور شدم غذا رو تنهایی بپزم اما چه تنهایی پختنی .
کوهنوردی بعد از ۲ ساعت به اتمام رسید و منو پارمیس و آیدا هم خونه ما جمع شدیم تا یه شب خوب رو کنار هم رقم بزنیم .
از اونجایی که پسرا نبودن و دسته جمعی رفته بودن شمال مامان پارمیس و آیدا اجازه دادن بمونن و ما هم تا صبح بیدار موندیم و از لواشک و پاستیلای من خوردیم که البته ازوشون قول گرفتم واسم بخرن .
پارمیس وقتی قضیه رو فهمید خیلی ناراحت شد و منو و آیدا رو دلداری داد و گفت که تقصیر من و آیدا نیس و این باعث نمیشه که افسردگی بگیرید .
یه مشکل بوده و حل شده همین .
پاشین بابا بند و بساطتون رو جمع کنین تا جمعتون نکردم .
با شوخی و خنده صبح شد و ما بعد از نماز خوندن خوابیدیم .
با درد عجیبی تو ناحیه ی شرم بلند شدم چشام رو به زور باز کردم و پای پارمیس رو دیدم که خورده تو سرم عوضی چه راحتم خوابیده آیدا هم خواب بود پس من چرا باید بیدار می شدم .
کلافه نگاشون کردم و عصبی آب گلدون رو روی صورت پارمیس خالی کردم و زیر لب گفتم : دختره ی عوضی سرم نابود شد .
پارمیس با یه جیغ فرابنفش واکنش نشون داد که واکنشش آیدا رو هم از خواب بیدار کرد به اضافه ی اینکه مامان رو هم به اتاق کشوند .
مامان سراسیمه و با نفسای کشدار گفت : چی ...چی ش..شده دخت..دخترا ؟
من : چیزی نیس مامان پارمیس می خواست ما رو از خواب بیدار کنه جیغ زد .
مامان مشکوک نگام کرد و نگاش به سمت پارمیس که بی شباهت به موش آبکشیده نبود کشیده شد .
مامان : دریا ؟
من : مامان خودش اول لگد زد تو سرم خوب .
پارمیس : چرا الکی میگی من که خواب بودم اصلا .
مامان منتظر بود توضیح بدم : خوب مامان جدی پارمیس لگد زد خورد تو سرم منم از خواب بلند شدم بعد اعصابم یه خورده خورد شد آب گلدون رو خالی کردم روش .
مامان : دریا من با تو کار دارم بیا آشپزخونه .
من : مامان من که کاری نکردم .
چشم غره ای رفت و به آشپرخونه اشاره کرد .
از دست پارمیس عصبی بودم و می دونستم مامانم یه تنبیه واسم در نظر گرفته برای همین قدمام رو محکم رو زمین می ذاشتم تا حرصم رو روی زمین خالی کنم .
با شنیدن تنبیه مامان مسخ شده نگاش کردم .
ناهار امروز گردن من بود این تازه از بعد مثبتشه پسرا و دوستاشم ناهار اینجان .
نفس عمیق و کشداری کشیدم که مامان بلند گفت : شروع کن دیگه .
من : مامان من خراب می کنم غذات رو حیف و میل میشه .
مامان : مشکلی نیس کارت رو بکن .
من : مامااااان .
اما مامان یه ذره رحم نداشتم آخرشم مجبور شدم غذا رو تنهایی بپزم اما چه تنهایی پختنی .
۲۴.۱k
۲۰ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.