چه گویمت که تو خود با خبر ز حال منی

چه گویمت ؟ که تو خود با خبر ز حال منی
چو جان ‌نهان شده در جسم پر ملال منی
چنین که می گذری تلخ بر من ، از سر قهر
گمان برم که غم انگیز ماه وسال منی
خموش و گوشه نشینم ، مگر نگاه توام
لطیف و دور گریزی ، مگر خیال منی
ز چند و چون شب دوریت چه می پرسم
سیاه چشمی و خود پاسخ سوال منی
چو آرزو به دلم خفته ای همیشه و حیف
که آرزوی فریبندهٔ محال منی
هوای سرکشی ای طبع من ،‌مکن ! که دگر
اسیر عشقی و مرغ شکسته بال منی
ازین غمی که چنین سینه سوز سیمین است
چه گویمت ؟ که تو خود باخبر ز حال منی
سیمین بهبهانی
دیدگاه ها (۵)

نمیگویم بمان با ماندن یا رفتنت چیزی عوض نمی شود.فرایند این ع...

موفقیت حق شماست.

ساقی به دست باش که این مست می پرستچون خم ز پا نشست و هنوزش خ...

آب جوشی که سیب زمینی را نرم می‌کند،همان آب جوشی است که تخم م...

چه گویمت که تو خود با خبر ز حال منیچو جان، ‌نهان شده در جسم ...

‍  🌙کاش امشب یک قراری داشتیم ...بی تو حتــی واژه ها گم می شو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط