سلطنت راز آلود

//سلطنت راز آلود//
پارت 8

الویز : میدونی چیه...حرف زدن با تو و آدریانو هیچ فایده نداره میرم یکی رو پیدا کنم که حرفمو بفهمه
الویز به سمته خروجی قدمی به جلوی برداشت
ویویان : من تازه اومدم تو کجا داری میری
الویز : جهنم میای
ویویان : نه ممنون هنوز کار دارم نمیتونم همراهیت کنم
الویز : چه بهتر
طوری با حرص سر اش رو برگرداند که موهایش با شدت روی صورتش ریخت
ویویان هنوز به رفتنش نگاه میکرد هر گونه رفتاری از آن دوشیزه به دلش می‌نشست عصبانیت که موقع خشم که توی چشمانی هم چون بهاری سر سبز موج میزد او را بیشتر جذب او میکرد
ویویان فردی بود که همه دوشیزه های اشراف زاده آرزوی بودن با او را داشتن حتا خدمت کار های قصر موقع عبور از کنار اش لحظاتی رو بهش خیره بودن چون با موهایی بلند مشکی و با چشمانی که تناسخ خواستی داشت هر کس رو جذب خودش میکرد ولی نتها دوشیزه که مورد نظر او بود دوشیزه درد سازی بود که مقابل اش قرار داشت
.
.
....ملکه قصد جسارت ندارم ولی فکر می‌کنید که اون دوشیزه فرد مناسب برای انتخاب ملکه آینده کشور درست باشد
ملکه بیانکا که در فاصله ای نه چندان دور از سالن شمشیر بازی ایستاد بود درحال نگاه کردن به دوشیزه ای که درحال تمرین شمشیر بازی بود نگاهش میکرد روبه کنیز که پشتش ایستاد بود برگشت
م/بیانکا : اگر قصد جسارت نداری پس دهنت رو ببند
کنیزی که از حرف اش پشیمون شده بود سرش رو پایین انداخت
....گستاخی منو رو ببخشید
ملکه بیانکا دوباره به سمته دوشیزه که برگشت و خطاب به کنیز اش گفت
م/بیانکا : فردا اون رو بیار پیشم باید شروع به آموزشش کنیم
...چشم ملکه
بعد از این‌حرف آن مکان رو ترک کرد و به سمته اتاق خودش رفت
.
.
.
الویز که سخت درحال تمرین بود و تمام فکر اش به سمته قتل پادشاه بود بر خلاف او همه سعی میکردن آن پرونده رو مخفی کند
توی آن اتاقی که هیچ‌ کس اجازه ورود بهش رو ندارند چيست ؟
بی خبر از فردی که وارد سالن شمشیر بازی شده بود و با لبخند مرموز بهش خیره بود
ماتیاس خطاب به شاهزاده گفت
ماتیاس : من درست می‌بینم اون همان دوشیزه گستاخی که کنار درياچه دیدی باید جواب گستاخی اش رو بده
شاهزاده که هنوز درحال نگریستن اون دوشیزه که سخت درحال تمرین بود و مهارت خواستی داشت نگاه میکرد خطاب به ماتیاس گفت
جیمین : هیچی نمیگی حتا نباید بفهمه که من شاهزاده هستم
ماتیاس نگاه متعجب اش رو به شاهزاده داد
ماتیاس : عالیجناب این چطور ممکن....،
دیدگاه ها (۲)

//سلطنت راز آلود//پارت 9ماتیاس : عالیجناب این چطور ممکن....ش...

\\سلطنت راز آلود\\پارت 10و دستش را از پشت دوره کمرش حلقه کرد...

//سلطنت راز آلود //پارت 7جیمین‌ : حالا می‌فهمم که چرا پدر ای...

\\سلطنت راز آلود\\پارت 6م/میلانا : عالیجناب گستاخی منو رو بب...

ادامه پارت 74هیوری کنارش ایستاده و با پوزخند گفت : اون وقت ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط