سلطنت راز آلود

\\سلطنت راز آلود\\
پارت 10

و دستش را از پشت دوره کمرش حلقه کرد و با دست دیگرش مچه دستش را گرفت که باعث شد شمشیر از دستش اش سقوط کند
الویز که شوکه از حرکت فرد پشت سرش بدون هیچ حرکت ایستاد
شاهزاده که به خواسته اش رسیده بود بینی‌ اش را بیشتر به موهای دوشیزه نزدیک کرد و عمیقی موهایش را بو کشید
شاهزاده که به خواسته اش رسیده بود بینی‌ اش را بیشتر به موهای دوشیزه نزدیک کرد و عمیقی موهایش را بو کشید
و حلقه دستش را دوره کمرش محکم تر کرد و چنگ آرومی به پهلو اش زد
الویز هر لحظه از شرایط که در آن قرار داشت نفس های بریده بریده ای میکشید با آرنج اش ضربه‌ محکم به پهلوی شاهزاده زد که باعث شد
او را رها کنه و ازش فاصله بگیره
الویز با عصبانیت به سمتش برگشت و دستش را مشت کرد و به سمتش حمله ور شد
او که حرکت اش را از پيش حدس زده بود مشت های آن دوشیزه را در دست هایش گرفت و با شدت به دیوار پشت سرش کوبيد
الویز از درد ناگهانی کمرش وارد شد چشمانش را روی هم فشار داد و با لحن عصبی و غضبناک گفت
الویز : لعنتی چه قلتی میکنی
شاهزاده صورتش را بهش نزدیک تر کرد و درحالی که نفس هایش به صورتش‌ برخورد میکرد گفت
جیمین : دوشیزه شجاع من بردم الان باید خواسته من رو انجام بدی
الویز : باشه لعنتی باشه چی میخواهی
شاهزاده خنده کوتاهی از روی پیروزی روی لب اش نقش بسته
جیمین : آفرین اگه کسی تا حالا نتونسته خودم رامت میکنم شب کنار درخت بزرگ توی باغ قصر منتظر هستم‌ امیدوارم زیر قولت نزنی و به همون اندازه که فکر میکنم شجاع باش
الویز که توی چشمانش خیره بود و تمسخر لحنش را کاملا متوجه بود
عصبانیت اش بیشتر شد و با غضب توی چشمانش نگاه میکرد
شاهزاده که به خواسته اش رسیده بود لب‌هایش را به گوشش نزدیک کرد
جیمین : بی‌صبرانه منتظرت هستم
تمام کلماتش را شمرده و طوری که نفس هایش‌ به گوش دوشیزه روبه رو اش بخوره و بیشتر توی دامش گیره کنه می‌گفت
لب هایش را از گوشش فاصله داد و لبخند جذابی زد و با قدم های آرامی ازش فاصله گرفت
الویز بعد از رفتن اش نفسی راهت کشید و زیر لب زمزمه کرد
الویز....لعنتی تو از کدوم گوری پیدات شد
.
.
.
نگاهی از پنجره کوچکی توی اتاق به بیرون انداخت
حال که هوا به کامل تاریخ بود و تنها صدای که به گوشش را نوازش میکرد صدای جقد های روی درخت ها بود به آرامی از اتاق اش خارج شد
چون به دلیل قوانین های مارسلا اجازه بیرون رفتن نداشت
با کش موی که دوره درستش بود موهایش را بست و سپس‌ به سمته باغ بزرگ توی قصر قدم برداشت

این داستان ادامه دارد ؟
دیدگاه ها (۱۶)

\\سلطنت راز آلود\\پارت 11با قدم های کوچک اما محکم که روی برگ...

//سلطنت راز آلود//پارت 9ماتیاس : عالیجناب این چطور ممکن....ش...

//سلطنت راز آلود//پارت 8الویز : میدونی چیه...حرف زدن با تو و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط