اهل نماز بودم.
اهل نماز بودم.
فک می کردم حجاب یعنی پوشوندن مو.ولی به پوششم زیاد توجه نداشتم.چندین بار هم تو خیابون بهم تذکر داده بودن.ولی واسم مهم نبود.
کنکور که دادم پزشکی یه شهر دور از خونه قبول شدم و راهی دانشگاه شدم.
اونجا از طریق دوستام با جلسات دعای کمیل اشنا شدم.میون سنگینی درسا و سختی دوری از خونواده کمیل جمعه شبا بهم آرامش. عجیبی می داد.خیلی بهش وابسته شدم.
تا یه شب وسط دعا دلم هوای مدینه رو کرد.و از ته دلم ارزوی بقیع رو کردم.هفته بعد با پرسجو متوجه شدم دانشگاه قرعه کشی انجام داده و افرادی انتخاب شدن واسه حج.خیلی دلم گرفت.چند هفته بعد داشتم رادیو گوش می دادم که خبر افزایش ظرفیت عمره رو شنیدم و سریع رفتم دنبالش و تونستم به حج مشرف بشم.
یادمه زمانی که جلسه توجیهی حج خواستم برم.دم در جلسه جلومو گرفتن و به خاطر حجابم راهم ندادن.و با پادرمیونی و اصرار دیگران قبول کردن برم تو جلسه...
کنار بقیع که رسیدم دلم شکست.از حضرت زهرا با ناامیدی خواستم کمکم کنه که حجابم رو درست کنم.نمی دونم چی بهم گذشت.فقط یادمه سال سوم دانشگاه و بعد از سفر حج با چادر تو دانشگاه حاضر شدم.اول خیلی برام سخت بود.سخت ترین کار زندگیم بود.
ل
تا چهارسال فقط تو دانشگاه چادر می پوشیدم و تو شهر خودمون و جلوی خونواده و اقوام به خاطر طعنه و متلک چادر نپوشیدم.و این خیلی واسم اذیت کننده بود.
تا ایام شهادت حضرت زهرا رفتم سر مزار شهدای گمنام و اونجا از حضرت زهرا خواستم کمکم کنه بتونم جلوی خونوادم که مخالف چادرم بودن چادر سر کنم...
و هنوزم باورم نمیشه که بعد از اون روز چطور با وجود طعنه و زخم زبون پدر و اقوام و دوستام تونستم همه جا چادر بپوشم.
خدا رو شکر می کنم که کمکم کرد که یه پزشک محجبه باشم.
به چادرم افتخار می کنم.
#چی_شد_چادری_شدم
فک می کردم حجاب یعنی پوشوندن مو.ولی به پوششم زیاد توجه نداشتم.چندین بار هم تو خیابون بهم تذکر داده بودن.ولی واسم مهم نبود.
کنکور که دادم پزشکی یه شهر دور از خونه قبول شدم و راهی دانشگاه شدم.
اونجا از طریق دوستام با جلسات دعای کمیل اشنا شدم.میون سنگینی درسا و سختی دوری از خونواده کمیل جمعه شبا بهم آرامش. عجیبی می داد.خیلی بهش وابسته شدم.
تا یه شب وسط دعا دلم هوای مدینه رو کرد.و از ته دلم ارزوی بقیع رو کردم.هفته بعد با پرسجو متوجه شدم دانشگاه قرعه کشی انجام داده و افرادی انتخاب شدن واسه حج.خیلی دلم گرفت.چند هفته بعد داشتم رادیو گوش می دادم که خبر افزایش ظرفیت عمره رو شنیدم و سریع رفتم دنبالش و تونستم به حج مشرف بشم.
یادمه زمانی که جلسه توجیهی حج خواستم برم.دم در جلسه جلومو گرفتن و به خاطر حجابم راهم ندادن.و با پادرمیونی و اصرار دیگران قبول کردن برم تو جلسه...
کنار بقیع که رسیدم دلم شکست.از حضرت زهرا با ناامیدی خواستم کمکم کنه که حجابم رو درست کنم.نمی دونم چی بهم گذشت.فقط یادمه سال سوم دانشگاه و بعد از سفر حج با چادر تو دانشگاه حاضر شدم.اول خیلی برام سخت بود.سخت ترین کار زندگیم بود.
ل
تا چهارسال فقط تو دانشگاه چادر می پوشیدم و تو شهر خودمون و جلوی خونواده و اقوام به خاطر طعنه و متلک چادر نپوشیدم.و این خیلی واسم اذیت کننده بود.
تا ایام شهادت حضرت زهرا رفتم سر مزار شهدای گمنام و اونجا از حضرت زهرا خواستم کمکم کنه بتونم جلوی خونوادم که مخالف چادرم بودن چادر سر کنم...
و هنوزم باورم نمیشه که بعد از اون روز چطور با وجود طعنه و زخم زبون پدر و اقوام و دوستام تونستم همه جا چادر بپوشم.
خدا رو شکر می کنم که کمکم کرد که یه پزشک محجبه باشم.
به چادرم افتخار می کنم.
#چی_شد_چادری_شدم
۵.۰k
۱۵ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.