امتحان
امتحان؟
&(میشینه رو صندلی و نفس راحتی میکشه)
-(میشینه پایین صندلی و دستشو میزاره رو زانوی سونیا)چیشد پرنسس من
&خیلی نگران بودم که شما چه واکنشی نشون میدین
-(دستاشو میگیره )فدات شم من مگه قرار بود چه واکنش نشون بدم
&نمیدونم فکر میکردم خیلی از دستم عصبی بشید
-(دستشو دور صورتش قاب میکنه ) عشقم واقعا من همچین کاری کردم که تو درمورد من اینطوری فکر میکنی و از من میترسی
&(دستای نامجون رو میگیره)نه بابا شما باعث این نشدید
-پس چرا اینطوری فکر میکنی و از من میترسی
-اگه بگم ازتون نمی ترسم دروغ گفتم چونکه شما همیشه روی نمرات من حساس بودید و من همیشه تلاش میکردم تا بتونم با نمرات خوب شمارو راضی کنم
-(بلند میشه سونیا رو بلند میکنه و خودش میشینه رو صندلی و سونیا رو میخونه رو پاهاش و محکم بغلش میکنه و سرشو میزاره رو شونش) قربونت برم من واقعا ازت عذر میخوام اگه با رفتارام ناراحتت کردم من فقط دوست داشتم تو تلاش بکنی اما اگه خیلی بهت سخت گرفتم معذرت میخوام گلم واقعا قصد اینو نداشتم خوشگلم ببخشید
&(میچرخه و نامجون رو محکم بغل میکنه)بابا لطفا اینطوری نگید اصلا اینطوری نیست در اصل بیشتر تقصیر منه
-چی تقصیر توعه
&من آدم استرسی هستم و به خاطر نمراتم استرس دارم ربطی به شما نداره
-استرسی؟ استرس چرا عزیزم
&نمیدونم من کلا از بچگی اینطوری بودم مثلا وقتی امتحان دارم از شب تا صبحش پلک روی هم نمیزارن توی جلسه ی امتحانم کلی استرس دارم بعد از امتحانم کلی خودخوری میکنم که اگه بد گرفته باشم چی تا امتحانات تموم بشه من کل بدنم نابود شده از استرس به خاطر همین حتی اگه بیستم بگیرم از خودم راضی نیستم
-(با چهره ی متعجب به حرف های سونیا گوش میداد و وقتی تموم شد صورتشو گرفت و زل زد به چشماش) دخترم؟ تو اینهمه مدت اینارو تحمل میکردی و به من هیچی نمی گفتی چرا هیچی به من توی تمام این مدت نگفتی بابایی الهی من فدات شم تو چقدر زجر کشیدی و من از هیچ کدومش خبر نداشتم عزیزم چرا به من نگفتی تا پیشت باشم و کمکت کنم
ادامش رو برو پست بعد👈
&(میشینه رو صندلی و نفس راحتی میکشه)
-(میشینه پایین صندلی و دستشو میزاره رو زانوی سونیا)چیشد پرنسس من
&خیلی نگران بودم که شما چه واکنشی نشون میدین
-(دستاشو میگیره )فدات شم من مگه قرار بود چه واکنش نشون بدم
&نمیدونم فکر میکردم خیلی از دستم عصبی بشید
-(دستشو دور صورتش قاب میکنه ) عشقم واقعا من همچین کاری کردم که تو درمورد من اینطوری فکر میکنی و از من میترسی
&(دستای نامجون رو میگیره)نه بابا شما باعث این نشدید
-پس چرا اینطوری فکر میکنی و از من میترسی
-اگه بگم ازتون نمی ترسم دروغ گفتم چونکه شما همیشه روی نمرات من حساس بودید و من همیشه تلاش میکردم تا بتونم با نمرات خوب شمارو راضی کنم
-(بلند میشه سونیا رو بلند میکنه و خودش میشینه رو صندلی و سونیا رو میخونه رو پاهاش و محکم بغلش میکنه و سرشو میزاره رو شونش) قربونت برم من واقعا ازت عذر میخوام اگه با رفتارام ناراحتت کردم من فقط دوست داشتم تو تلاش بکنی اما اگه خیلی بهت سخت گرفتم معذرت میخوام گلم واقعا قصد اینو نداشتم خوشگلم ببخشید
&(میچرخه و نامجون رو محکم بغل میکنه)بابا لطفا اینطوری نگید اصلا اینطوری نیست در اصل بیشتر تقصیر منه
-چی تقصیر توعه
&من آدم استرسی هستم و به خاطر نمراتم استرس دارم ربطی به شما نداره
-استرسی؟ استرس چرا عزیزم
&نمیدونم من کلا از بچگی اینطوری بودم مثلا وقتی امتحان دارم از شب تا صبحش پلک روی هم نمیزارن توی جلسه ی امتحانم کلی استرس دارم بعد از امتحانم کلی خودخوری میکنم که اگه بد گرفته باشم چی تا امتحانات تموم بشه من کل بدنم نابود شده از استرس به خاطر همین حتی اگه بیستم بگیرم از خودم راضی نیستم
-(با چهره ی متعجب به حرف های سونیا گوش میداد و وقتی تموم شد صورتشو گرفت و زل زد به چشماش) دخترم؟ تو اینهمه مدت اینارو تحمل میکردی و به من هیچی نمی گفتی چرا هیچی به من توی تمام این مدت نگفتی بابایی الهی من فدات شم تو چقدر زجر کشیدی و من از هیچ کدومش خبر نداشتم عزیزم چرا به من نگفتی تا پیشت باشم و کمکت کنم
ادامش رو برو پست بعد👈
- ۹.۵k
- ۱۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط