.
.
.کاش من
یکی از همان زنانی بودم
که هیچگاه تو را ندیده اند
همانها که نمیدانند
چقدر تو خوب ، لبخند میزنی به دوربین ها
و چقدر آشفتگی موهایت به آدم آرامش میدهد
همانها که نمیدانند
پیراهن های یاسی هم می توانند خوشبخت باشند...
کسی شبیه تو
هر شب پشت پلکهای من بیدار میشود
و با لهجه ای که من نمیدانم شعر های تو را می خواند
و من بلند بلند با او هم صدا میشوم...
بیچاره مادرم که هر صبح نگرانیش را با فنجان چای به اتاقم می آورد
تو را ندیده اما
تمام شعرهایت را شنیده در خواب های من!
و بیچاره من
که برای تو شبیه تمام زنانی هستم که تو را ندیده اند ...
باور کن
اینجا زنی هرشب
با یاد تو به خواب میرود
و هر صبح شعری متولد میشود
که نیمی از اوست و نیمی از تو... .
.کاش من
یکی از همان زنانی بودم
که هیچگاه تو را ندیده اند
همانها که نمیدانند
چقدر تو خوب ، لبخند میزنی به دوربین ها
و چقدر آشفتگی موهایت به آدم آرامش میدهد
همانها که نمیدانند
پیراهن های یاسی هم می توانند خوشبخت باشند...
کسی شبیه تو
هر شب پشت پلکهای من بیدار میشود
و با لهجه ای که من نمیدانم شعر های تو را می خواند
و من بلند بلند با او هم صدا میشوم...
بیچاره مادرم که هر صبح نگرانیش را با فنجان چای به اتاقم می آورد
تو را ندیده اما
تمام شعرهایت را شنیده در خواب های من!
و بیچاره من
که برای تو شبیه تمام زنانی هستم که تو را ندیده اند ...
باور کن
اینجا زنی هرشب
با یاد تو به خواب میرود
و هر صبح شعری متولد میشود
که نیمی از اوست و نیمی از تو... .
۴۳۸
۰۲ اردیبهشت ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.