اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت110

با حوله ای  که دور خودم پیچیده بودم به سمت آینه رفتم و سشوارو برداشتم و موهام رو خشک کردم

پیراهن مشکی به همراه شلوار مشکی پوشیدم و بعد از زدن عطر به زیر بغلم از اتاق خارج شدم

روی مبل نشستم و تصمیم گرفتم کمی تلویزیون ببینم تا مهمونا برسند

بابا هنوز نیومده بود و فکر کنم‌که مغازه بود‌ ، هوف بوی قورمه سبزی که توی خونه پیچیده بود داشت کلمو می‌کند

دوست داشتم هرچه سریع‌تر شام برسه و برم اتاق آهو باهاش شام بخورم

حدود نیم ساعتی می‌شد که داشتم تلویزیون می‌دیدم و زنگ در به صدا در اومد

یکی از خدمتکارا به سمت آیفون رفت و‌ درو باز کرد

مامان همونطور که داشت روسریشو روی سرش مرتب می‌کرد بهم اشاره‌ای زد و گفت:

_ بلند شو مثل اینکه خاله اینا اومدن

از سر جام بلند شدم و منتظر موندم تا خاله اینا بیان،۵ دقیقه بعد خاله به همراه سما و شوهر خاله جلوی در‌ بودن

سما با دیدنم لبخندی زد و به سمتم اومد دستشو به سمتم دراز کرد و گفت:

_ سلام سالار جان خوبی؟

لبخند مصنوعی بهش زدم و به اجبار باهاش دست دادم

و بعد رو کردم به سمت خاله و شوهر خاله و با اونا سلام و علیک کردم

خدا به دادم برسه که باید چند ساعتی اینارو تحمل میکردم ، کاش سیلی زلزله ای چیزی‌میومد راحت میشدم یهو
دیدگاه ها (۰)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت111مامان دستشو پشت کمر سما گذاشت و اونو ب...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت112واسه اینکه دوست داشتم با آهو  غذا بخور...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت109به سمت عمارت حرکت کردم و بعد از اینکه ...

سلام دوستان واقعا متاسفم برای اینکه این چند روز پارت نذاشتم ...

Part ¹²⁷ا.ت ویو:با صدای جونگ کوک از فکر بیرون اومدم..ا.ت:چیز...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_285+ نگران نباش لیلیدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط